درسال ۱۹۰۱، کتاب «چه باید کرد» نوشته ی لنین بالاخره منتشر شد. این شاهکار ادبیات مارکسیستی، راهنمای بینظیری است برای کسانی که در ساخت حزب بلشویکی، و سرنگونی نظام سرمایه داری جدی و مصمم هستند. در این متن به این امر خواهیم پرداخت که قدرت پایدار این متن در چیست و چرا امروزه درک آن برای هر کمونیستی اهمیت دارد.
پس از دستگیری نمایندگان کنگره اول حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه (RSDLP) در سال ۱۸۹۸ ، جنبش مارکسیستی فعال در این کشور در آشفتگی فرو رفت. ناشیگری، عدم جدیت و فقدان سیاست روشن، در حلقههای کوچک و منزوی مارکسیستی در سراسر روسیه ریشه دوانده بود.
پس از خروج از تبعید، لنین از سیبری به اروپای غربی رفت، جایی که او، مارتوف و پوترسوف به کهنه سربازان جنبش مارکسیستی، پلخانوف، زاسولیچ و آکسلرود اضافه شدند. آنها روزنامهای به نام «ایسکرا» تاسیس کردند و آن را ابزار رفع این مشکل قرار دادند. با استفاده از این روزنامه، آنها توانستند به راهنمایی، سیاست، و سازماندهی حزب بپردازند.
اما تلاشهای آنها از طرف برخی با مقاومت رو به رو میشد. در حزب جریانی وجود داشت که وضعیت بد مارکسیستها را فضیلت میپنداشت. آنها از روشهای ناشیانه و سردرگم استقبال میکردند و عناصر خودجوش جنبشهای کارگری را میپرستیدند، بدون آنکه ذره ای برای تبدیل آن به نیرویی آگاه و سازمان یافته تلاش کنند. این گرایش «اکونومیسم» نام داشت.
پرداختن به یک مبارزه سیاسی علیه این گرایش لازمهی گذار حزب به دوره ی بلوغ خود بود. در نزاع میان ایده ها، همیشه لنین به بهترین شکل خود را عرضه می کرد.
کتاب «چه کار باید کرد؟» میوه حاصله از این نزاع بود. این اثر بزرگ ادبیات مارکسیستی درس های مهمی درباره ساخت یک حزب انقلابی برای امروز دارد. مطالعه آن برای هر کمونیستی ضروری است.
به گفتهی نادژدا کروپسکایا، همراه و رفیق زندگی لنین این کتاب باید «توسط همهی کسانی که میخواهند در عمل پیرو لنین باشند و نه تنها در کلام» مطالعه شود.
اکونومیسم
از میانه دهه ۱۸۹۰، روسیه شاهد موج های بزرگ اعتراضات کارگری بود. اعتصابات در همه کارخانههای بزرگ آغاز شده بود. مارکسیستها کار خود را متمرکز بر آگاهسازی درباره مسائل اقتصادی دنبال میکردند. خیلی اوقات، حتی یک برگه از اعلامیه های RSDLP کافی بود که با نشر اخبار استثمار در کارخانهها، همه کارگران را به اعتصاب بکشاند.
این یک حرکت خودجوش و اساسی بود که نمایانگر نخستین شعلههای بیداری آگاهی طبقه کارگر بود. لنین و حامیان ایسکرا متوجه بودند که نقش حزب پیشروِ طبقه کارگر، افزایش سطح آگاهی طبقه کارگر است: تبدیل این نخستین شعلههای آگاهی طبقاتی به فهم انقلابی و روشن.
با آغاز حرکت کارگران علیه کارفرمایان، لازم بود کارگران دیدگاه جامع تری پیدا کنند: اینکه دشمن آنها نه فقط یک رئیس، بلکه کلیه مالکان به عنوان یک طبقه، و کلیه دستگاه حکومتی تزاری است.
اگر طبقه کارگر قرار است به نیرویی تعیین کننده در مبارزه با حکومت بدل شود، باید آگاهی بخشی اقتصادی را در همراهی با آگاهی بخشی سیاسی و پروپاگاندا دنبال کند. به عبارت دیگر، برای اینکه بتوان این نیروهای خودجوش و نیمه آگاه را ارتقا داده، و آنها را به نیرویی سازمان یافته، آگاه و انقلابی تبدیل کرد.
در مقابل، جریان اکونومیستی تحرک خودبه خودی طبقه کارگر را ستایش میکرد. اعضای تحریریه «رابوچیه دلو» به لنین و حامیان ایسکرا اتهام زدند که بیش از حد روی سیاست و نظریه تاکید دارند، که تنها برای متخصصان و کارگران پیشرو مناسب است، و کمتر به کارهای عملی و روزمره میپردازد، و به آگاهی بخشی درباره مسائل اقتصادی برای «کارگران معمولی» توجه نمیکنند.
آگاهی سیاسی، به عقیده آنها برآمده از نزاع اقتصادی بود - «سیاست از اقتصاد جاری میشود»، بنابراین، دخالت یک کارگر پیشرو برای افزایش سطح آگاهی دیگران امری غیر ضروری بود. تنها لازم بود که مارکسیستها به تشویق جنبش های اعتصابی بپردازند و کارگران خودشان بقیه کاررا به پیش ببرند.
لنین توضیح داد که کارگران بهتر از مارکسیستها وضعیت استثمار اقتصادی علیه خود را درک میکنند!
اگر مارکسیستها آگاهی بخشی خود را محدود به اطلاع رسانی درباره آنچه کارگران از قبل به آن اشراف دارند، محدود کنند، فقط آن ها را خسته می کنند. تا به امروز، بسیاری از گروههای به ظاهر 'مارکسیست' وجود دارند که مانند اکونومیست ها همچنان فکر میکنند کارگران فقط به مسائل 'عملی' و سطحی علاقهمند هستند. روزنامههای خاکستری آنها کمتر شباهتی به ادوات مبارزه انقلابی دارد و بیشتر به داروی بیخوابی میماند.
لنین واقعی یک معما برای چنین گروههای امروزی است، حتی اگر جملاتشان یکی درمیان قسم لنین باشد. آنها در تلاش برای یافتن میانبری به کارگران «عقبمانده» به محتوی برنامه خود آب میبندند و رفتارشان با کارگران را به رفتاری کودکانه تقلیل می دهند:
«شما آقایان مدافع «کارگر میانه حال» که پیش از آغاز سخن درباره سیاست کارگری یا سازمان کارگری میل دارید حتما معلموار بهسوی کارگران خم شوید، با این عمل در واقع به آنها توهین میکنید. درباره مطالب جدی با قامت راست سخن بگویید و کار آموزش و پرورش را به معلمان واگذارید، نه به سیاسیون و سازمانگران!»
لنین به اکونومیست ها اتهام میزد که با محدود کردن خود به مسائل اقتصادی، نقش عضو حزب را به دبیر اتحادیه صنفی تقلیل میدهد. اما در واقع، نیاز به حزبی وجود داشت که از انقلابیهای حرفهای ساخته شده و با نظریه مارکسیستی آبدیده شده باشند. انقلابیونی که بتوانند به عنوان «تریبون مردم» عمل کنند و کارگران را با تمام جوانب سرمایه داری آشنا سازند، گزارشها و تجزیهوتحلیلهای زندهای ارائه دهند که کارگران را قادر سازد که نزاع طبقاتی را از ابعاد مختلفی درک کنند.
او توضیح داد که بسیاری از اشکال آگاه سازی و پروپاگاندا وجود دارد که میتواند مردم را بیشتر از مسائل اقتصادی به تنهایی مطلع سازد:
«چرا روسای زمستووها و کتک زدن دهقانان، رشوهخواری منصب داران و نحوه رفتار پلیس با «عوام» شهری، مبارزه علیه قحطیزدگان و تحریکات علیه تمایل خلق به روشنگری و کسب دانش، اخذ انواع مالیات و عوارض، اذیت و آزار اقلیتهای مذهبی، سختگیری و خشونت نسبت به سربازان و رفتار سربازی با دانشجویان و روشنفکران آزادیخواه و مظاهر بیشمار دیگری از این گونه ستمگریها که مستقیما با مبارزه «اقتصادی» ارتباط پیدا نمیکنند، بهطور کلی وسایل و موجباتی هستند که «گستردگی عرصه کاربرد» آنها برای تبلیغات سیاسی و جلب تودهها به مبارزه سیاسی کمتر است؟»
«تنها زمانی که کارگران به این درجه از آگاهی برسند که آن ها نه تنها در نزاع با یک رئیس هستند، بلکه در برابر طبقه ای از «رئیس ها»، دستگاه دولتی، رسانه و نظام آموزشی قرار دارند، زمانی که کارگران می آموزند که معنای واقعی حرفهای سیاستمداران را بفهمند، و نقاط قوت و ضعف نیروهای اپوزیسیونی که پایگاهی میان کارگران ندارند را درک کنند، تنها در این صورت می توانند برای مبارزه ای تعیین کننده در راه سوسیالیسم گام بردارند. وظیفه ی کمونیست ها سازماندهی، آگاهی بخشی و آموزش طبقه ی کارگر است. وظیفه ای که از پیشرفته ترین لایه های طبقه ی کارگر آغاز می شود».
اکونومیستها، به جای تلاش برای راهنمایی طبقه کارگر و ارتقای درک سیاسی آنها، برعکس، چشمانداز خود را تا حد تصورشان از مطالبات طبقه کارگر کاهش دادند.
آنها که «نظریه پردازان» حزب را به «الیتیسم» متهم می کردند چرا که آن ها به مسائلی میپرداختند که به ادعای اکونومیستها خارج از چارچوب درک و حوصله ی یک «کارگر معمولی» بود.
در یک کلام، عقب ماندگی و نادانی میان کارگران را ستایش می کردند و با عوام فریبانه ترین عبارات درباره «توده ها»، «کارگران برای کارگران» و غیره، به بدترین پیشفرضها علیه «رهبران» و نظریهپردازان دامن میزدند.
به جای تلاش برای به بلوغ رساندن جنبش و عبور از وضعیت اولیه خود، این «کارگر گرایی» (آنطورکه مارکسیستها به آن اشاره میکنند)، در واقع کمک کرد تا حرکت مردمی بهصورت مصنوعی در مرحله کودکی خود باقی بماند. و با نفی مبارزه سیاسی، آنها عملاً اثرگذاری بر طبقه کارگری را به لیبرالهای بورژوایی تسلیم کردند.
در «چه باید کرد؟»، لنین موضع محکمی علیه تحقیر تئوری اتخاذ کرد. امری که به بهانه ی نیاز به تمرکز بر اقدامات «کوچک» و «عملی» توجیه میشد و از آن زمان تا به اکنون به اطاعت سیاسی از بورژوازی لیبرال منجر شده است.
«از اینجا میتوان دریافت که وقتی «رابوچیه دلو» با قیافه پیروزمند بدین کلام مشهور مارکس استناد میورزد که «هر گام جنبش واقعی مهمتر از یک دوجین برنامه است» چقدر ناسنجیده عمل میکند. تکرار این کلام در دوران تشتت تئوریک بدان ماند که انسان با دیدن تشییع جنازه بانگ برآورد: «کارتان را پایان مباد!»
«بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نیز ممکن نیست.در این هنگام که دلبستگی به اشکال بسیار محدود فعالیت عملی با تبلیغ مد شده و رایج اپورتونیسم همآغوش است، هر اندازه روی این اندیشه پافشاری شود، کم است.
اکنون فقط میخواهیم بدین نکته اشاره کنیم که نقش مبارز پیشرو را فقط حزبی که تئوری پیشرو رهنمونش باشد، میتواند ایفا کند.»
ما امروز همان طیف از نگرش «کارگر گرایانه» را مشاهده میکنیم که تئوری را تحقیر میکند و از آن استفاده میکند تا بیاصولترین اقدامات اپورتونیستی را توجیه کند. در مقالهای از Vanity Fair در سال 2018، الکساندریا اوکاسیو-کورتز یک مثال ساده از این نگرش را بیان کرد.
«من فکر میکنم این کاملاً باور نکردنی است که با یک ایدئولوژی سیاسی مشخص بزرگ شوید. این امر نیاز به والدینی با تحصیلات دانشگاهی و آگاهی از واژهنامه سیاسی دارد. مادر من حتی واژهنامه انگلیسی هم ندارد! وقتی مردم میگویند که من به اندازه کافی «سوسیالیست» نیستم، من آن را خیلی طبقاتی می بینم. -یعنی من برای تو به اندازه کافی کتاب نخوانده ام!؟»
از یک طرف، او تبار کارگری خود را به نمایش میگذارد تا «کتابخوان ها» و «بچه پولدارهای» کمونیست را به تمسخر بگیرد که با جدیت به تئوری و ایده ها اهمیت میدهند. از طرف دیگر، او چه کار کرده است؟ او از تأثیر خود روی کارگران استفاده کرد تا آن ها مستقیم به دامان طبقه حاکم بیندازد! در سال 2019، او، سندرز و کل اعضای «اسکواد» (گروهی متشکل از شش عضو دموکرات مجلس نمایندگان ایالات متحده)، با خجالت، بایدن و دموکراتها را حمایت کردند. و حتی بد تر آنکه، در ادامه کارنامه خود از ممنوعیت اعتصاب کارگران راهآهن توسط بایدن، و از کمک نظامی جدید به اسرائیل پس از 7 اکتبر حمایت کردند.
البته، اوکازیو-کورتز به وضوح فردی است «حرفهگرا» که به دنبال پیشرفت شغلی خود است. این افترا بر علیه طبقه کارگران است که میگویند که آنها علاقهای به نظریه ندارند یا ناتوان از درک آن هستند. اگر بتوان {تئوری مارکسیستی} را به درستی و با مهارت توضیح داد، اگر مارکسیستها به تحریک و تبلیغ درست در مورد مسائل مختلف بپردازند، کارگران، (در ابتدا پیشرو ترین لایه های کارگری) قطعاً قادر به درک آن خواهند بود. قدرت نظریه مارکسیستی در واقعی بودن آن است، و زندگی، خود این حقایق را به کارگران در روزمره نشان می دهد.
نقش مارکسیستها دقیقاً کمک به کارگران است تا همه نتایج انقلابی صحیح را از تجربیات خود دریابند. نمیتوان این پیش فرض را پذیرفت که نتیجهگیری درست سیاسی، خود به خود و ماشین وار از نزاع اقتصادی استخراج میشود.
لنین به نمونه بریتانیا اشاره میکند - جایی که طرفداران فابیانیسم، مدافعان اصلاحات کند و تدریجی، اکثریت رهبری حزب کارگر را در دست داشتند - تا نشان دهد که چگونه یک جنبش کارگری به خاطر امتیازات اقتصادی میتواند تسلیم تأثیر سیاسی لیبرالهای طبقه متوسطی قرار گیرد، که هدفی فراتر از اصلاحات خرد در صحنه ی پارلمانی ندارند. برای جلوگیری از آن، باید مبارزه ای جدی برای اثرگذاری سیاسی توسط کمونیست ها پیگیری شود.
به عنوان یک نکته کوتاه، باید اشاره کنیم که در مقابله با انحرافات اکونومیست ها، لنین گاهی اوقات شاخه را به سمت دیگر خم میکرد. مشخصا جایی که لنین این عبارت را از کاتسکی وام گرفته بود ( لنین هیچگاه این عبارت را تکرار نکرد)، که طبقه کارگر « با تلاش خود، به تنهایی فقط قادر است به آگاهی صنفی برسد».
این به وضوح یک اشتباه در بزرگنمایی است. همانطور که لنین در خود کتاب توضیح داده است، این عبارتی «ساده شده» از یک «فرمول سنگین» است. این موضوع باعث نشد تا بسیاری که خود را «لنینیست» میخوانند این کلمات را تکرار کنند. در واقع، تاریخ مملو از مثالهایی است که نشان میدهد کارگران به استنتاجهای سیاسی گستردهتری رسیدهاند، بدون اینکه این ایدهها به طور ضروری از سوی مارکسیستها به آنها معرفی شده باشد. به عنوان مثال، کافی است به استنتاجهای سیاسی پیشرفته «نیروی فیزیکی» منشور گرایان (Chartism) در بریتانیا در دهه 1830 اشاره کنیم.
اما آنچه لنین به درستی بر آن تاکید داشت، نقش بی بدیل حزب انقلابی در مبارزه سیاسی بود، اعضای اولیه حزب میتوانند از هر طبقهای باشند (در روسیه نه تنها دانشجویان، بلکه بسیاری از اشراف زادگان و فرزندان ثروتمندان را نیز شامل می شد) و حزبی را بسازند که تا حدی مواضع مستقلی از جنبش کارگری دارد.
حزبی متشکل از انقلابیون حرفهای
اکونومیستها به ضعف ها و مشکلاتی که در جنبش مارکسیستی اختلال ایجاد کرده بود، اشاره داشتند. به ویژه تاکتیک های آماتوری که منجر به مداخله پلیس میشد و به طور کلی مانع به ثمر رسیدن فعالیت ها بود. اما اکونومیست ها در نتیجهگیری همواره به بیراهه میرفتند.
آن ها منشا این شکست ها را در آن میدیدند که رهبری حلقه های مارکسیستی تا مدت ها در اختیار کامل دانشجویان بوده و آن ها مسئول شکست ها بوده اند. در عوض، اکونومیست ها پیشنهاد دادند که کار در میان دانشجویان را کنار گذاشته و به جای آن به تشکیل یک حزب "گسترده" از کارگران توجه کنند؛ حزبی متشکل از «توده ها»و نه «رهبری».
اما لنین توضیح داد که مقابل یک سازمان نامنظم، کمتجربه و گمراه، باید برای ساخت سازمانی مرکزیت یافته تلاش کرد، منضبط و با رهبری مشخص، متشکل از انقلابیون آموزشدیده و حرفهای. منظور لنین فقط کارگرانی که تمام وقت در حزب فعالیت داشتند نبود. او در نخستین شماره ایسکرا توضیح میدهد که، یک انقلابی حرفهای کسی است که «تمام زندگی خود را به انقلاب اختصاص میدهد، نه فقط شبهای اوقات فراغتش را». اینکه یک انقلابی حرفهای قبل از آن دانشجو، متخصص یا کارگر بوده باشد، اهمیتی ندارد.
برای توضیح این نکته، لنین در مقایسه ای بین مبارزه طبقاتی و جنگ به مفهوم عام اشاره دارد که در تاریخ بسیاری از مواقع، یک نیروی کوچک نظامی، اما منضبط و برخوردار از افسران درست، توانسته نیروهای بزرگ با سربازان شجاع اما افسران ضعیف را شکست دهد. این موضوع درباره ی مبارزه طبقاتی صادق است. یک حزب انقلابی برای تاثیرگذار بودن باید از کادرهای آموزش دیده، فنی و با تجربه ساخته شود.
تنها راهی که چنین حزبی میتواند همزمان به وضوح سیاسی و اتحاد در عمل برسد، استفاده از مفهوم مرکزیت دموکراتیک است. برگزاری بحث کامل و دموکراتیک در سراسر رتبههای حزب پیش از اتخاذ تصمیم به منظور دستیابی به وضوح و افزایش سطح درک. اما پس از اتخاذ تصمیم، اتحاد کامل و منسجم در عمل بسیار ضروری است.
این اختراع لنین نبود. در واقع، او مدل خود را از کلیت حرکت مارکسیستی پیش از خود، و به ویژه از نمونه حزب سوسیال دموکرات آلمان، که در آن زمان هنوز خود را یک سازمان مارکسیستی میخواند و به عنوان یک الگوی جهانی محسوب میشد، وام گرفت.
امروزه، بسیاری از به ظاهر چپ به مرکزیت دموکراتیک میخندند، چرا که دروغ تاریخنگاران بورژوا را که اسم لنین را به استالینیسم گره زدهاست، باور کرده اند. آنها مرکزیت دموکراتیک را با مرکزیت بوروکراتیک وحشتناک دوران دیکتاتوری استالین به غلط معادل قرار میدهند.
این چپ ها به این افسانه باور دارند که شبکه های گسترده و آزاد می توانند جایگزین «دموکراتیک تری» بر ارتباطات مرکزی حزبی لنین شوند اما هر اقدام «خلاقانهی» آن ها در دموکراسی منجر به ظهور زد و بند های بوروکراتیک و روی کار آمدن افراد غیر منتخب و بی مسئول در راس فعالیتها بوده است. - آنچه لنین اساسا قصد پیشگیری از آن داشت.
برای مثال، به محض انتخاب جرمی کوربین به عنوان رهبر حزب کارگر در سال ۲۰۱۵، هنگامی که صدها هزار جوان و کارگر به حزب وارد میشدند، سازمان مومنتوم (Momentum) تلاش کرد بیانی سازمان یافته به راهبرد کوربین اعطا کند. در ابتدای راهاندازی، صدها گروه مومنتوم در سراسر کشور بهوجود آمدند و دهها هزار نفر به آن جذب شدند.
رهبران آن مانند جان لنسمن، ادعا میکردند «یک جنبش پایهای و گسترده» و «دموکراتیک» ایجاد کرده اند. اما در عمل، به جای فرصت دادن به مباحثهی سیاسی در بستر کنفرانس نمایندگان، و تدوین برنامهای برای پیشبرد انقلاب سازمانی در حزب کارگر، ظاهری دموکراتیک به خود گرفتند که هراز گاهی رای دیجیتالی اخذ میکند.
آن ها حزب پودموس اسپانیا را به عنوان الگوی خود انتخاب کردند که در آن بحث و «مشاورههای» آنلاین زیادی برگزار میشد. در حالی که فقط کسانی می توانستند در این فضا ها شرکت داشته باشند که زمان زیادی را در فضای آنلاین صرف کنند. بدون وجود کانالهای داخلی مناسب، اکثریت افراد به کلی از فرآیند رانده شده و به موقعیتی منفعلانه تنزل یافتند.
در واقعیت، رهبران جریان مومنتوم و حزب پودموس از اینکه کنترل این سازمان ها را از دست داده و آن را به نیرو های پایه واگذار کند، می ترسیدند و در عوض ترجیح میدادند اعضا مانند سربازانی بی اندیشه در یک ماشین انتخاباتی عمل کنند و نقشی سطحی در سازمان داشته باشند.
در پایان، پودموس به عنوان شریکان جوان دولت راستگرای سوسیال دموکرات تبدیل شد. همچنین مومنتوم جنبش کوربین را به شکست کامل رساند و امروزه تقریباً به عنوان یک سازمان کاملاً مرده شناخته میشود.
رهبران مومنتوم از سوی خود هرگز زعمی به مارکسیست بودن نداشتند. اما وضعیت برای گروههایی که خود را «مارکسیست» و حتی «لنینیست» معرفی میکنند، بهتر نیست.
حزب سوسیالیست بریتانیا با رد وضعیت بروکراتیک و فاسد در سازمان های کارگری موجود همواره تلاش داشته تا سازمانی «کارگری» و «گسترده» ایجاد کند. اما در عمل آن ها تنها به برنامه های انقلابی خود آب می بندند. همانطور که اکونومیست ها توانستند ظاهری اصلاح طلبانه به خود بگیرند، تنها مسائل سطحی کارگری را دنبال کنند، و زمان زیادی صرف زنده نگه داشتن ماهیتی مرده به نام «جبهه ی فراگیر» می کنند.
بدون استثنا، تلاشهای این چنینی به شکست انجامیده اند.
برای ما کمونیستهای انقلابی ، ساخت یک سازمان ساختار یافته و متمرکز از انقلابیون حرفهای که ریشه در نظریهی مارکسیستی دارد، کاملاً ضروری است. این پیشنیازی کاملاً ضروری است برای ساختن یک حزب انقلابی مبارزهجو که بتواند برای رهبری سیاسی طبقه کارگر رقابت کند. انقلاب اکتبر یکبار برای همیشه صحت رویکرد لنین را ثابت کرد. بنابراین، زمانی که به سوی تاسیس یک سازمان بینالمللی کمونیست انقلابی حرکت میکنیم، «چه باید کرد؟» همچنان کتاب راهنمای ماست.
روزنامه ی مارکسیستی سراسری روسیه
پس از درک چرایی لزوم یک حزب از انقلابیون حرفهای، مساله ی برنامه به میان میآید. چطور باید آن را عملی کرد؟ پاسخ لنین صریح بود: جنبش انقلابی نیاز به یک روزنامه ی انقلابی سراسری در روسیه دارد.
برای اکونومیستها مسئله برنامهریزی حتی در افق ذهنیشان هم نبود و برنامهی لنین، بیشتر «کتابی» به نظر میرسید. اما تاکید آن ها بر این بود که «فقط باید کاری کرد»: باید روی کارهای «عملی تر» تمرکز کرد و به «ساخت جنبش» پرداخت. کارهایی از قبیل جمعآوری کمکهای مالی و غیره.
اما انقلابیون در سراسر روسیه در حال انجام فعالیتهای فراوانی بودند! مشکل این بود که این فعالیتها هماهنگی های ضعیفی در پی داشت. گروهها در سراسر کشور قادر به پیگیری فعالیت سایر مناطق نبودند. اخبار اعتصابها در منطقه اورال، قتل عام در روستاها و غیره در مناطق دیگر نادیده گرفته میشد. مطالب نظری با کیفیت خوب به ندرت راه خود را به گروههای محلی پیدا میکردند و ارتباطات با رهبری ملی سخت و ناقص بود. تلاش فزایندهای صرف روزنامههای محلی میشد. زیرا به محض به راه افتادن روزنامههای محلی به سرعت توسط پلیس مخفی تزاری (اوخرنا) متوقف میشد.
یک روزنامه ملی به حزب این امکان را میدهد که به طور همزمان با همه این مسائل برخورد کند. چنین روزنامهای میتواند نکات سیاسی و درسهای که در مسیر اصلی به دست می آید و رویدادهای کلیدی در مبارزه طبقاتی در داخل و خارج از کشور را که ذهن کارگران باید بر آن تمرکز داشته باشد، توصیف و به توجه تمام خوانندگان خود برساند.
اما بیش از این، حتی آمادهسازی فنی یک روزنامه نیز سازمان را تقویت و نظم و انضباط را به آن میآموخت. لنین نقش روزنامه را با تشبیه درخشانی به نخ آجر کشی در ساختمان سازی توضیح داده است.
«ایجاد روزنامه سیاسی خاص سراسر روسیه باید نقش نخ راهنمایی داشته باشد که با در دست داشتن آن ما بتوانیم این سازمان (یعنی سازمان انقلابی همیشه آماده برای پشتیبانی از هرگونه اعتراض و هرگونه طغیان) را پیوسته گسترش دهیم و بر مبنای ژرف تر و گسترده تر استوار سازیم. بفرمایید ببینم: وقتی بناها برای پی ریزی یک بنای عظیم و بهکلی بیسابقه به آجر گذاری در نقاط مختلف میپردازد، مگر آن نخی را که میکشند تا به یافتن جای صحیح آجرها کمک کند و مقصد نهایی مجموعه کار را بنمایاند و امکان دهد که نه تنها هر قطعه آجر، بلکه هر خرده آجر نیز به کار رود و با متصل ساختن قطعات قبلی و بعدی به یکدیگر جاهای خالی را پر کند و ضلع کامل و یکپارچهای پدید آرد، - به کار «روی کاغذ» شبیه نیست؟ و مگر ما اکنون در زندگی حزبی خود درست با این وضع رو به رو نیستیم که هم آجر داریم و هم بنا و آنچه کم داریم همان نخ قابل رؤیت برای عموم است که همه بتوانند آن را به دست گیرند؟
اگر ما یک گروه بنای آزموده داشتیم که آنقدر در کار با یکدیگر هماهنگ بودند که میتوانستند بدون نخ آجرها را در جای لازم قرار دهند (اگر بخواهیم بهطور تجریدی سخن بگوییم، این کار به هیچ وجه غیرممکن نخواهد بود)، آنوقت شاید میتوانستیم حلقه دیگری را بهدست بگیریم. ولی تمام بدبختی در این است که ما هنوز بناهای آزمودهای که در کار با یکدیگر هماهنگ باشند، نداریم، آجرها غالبا بهکلی پرت کار گذاشته میشوند، با هدایت یک نخ عمومی کار گذاشته نمیشوند و به قدری پراکنده هستند که دشمن آنها را با یک فوت و گویی آجر نیستند، بلکه دانه های شن هستند، درهم میریزد.»
همانطور که یک خط مشی به هماهنگی کار مشترک کمک میکند، یک روزنامه نیز برای هدایت کار مشترک یک حزب مفید است. این امر تماس و مکاتبات منظم بین مناطق و مرکز را تحریک میکند. این نیازمند شبکهای از توزیعکنندگان، جمعآوری پول برای تأمین مالی سازمان انقلابی، و توسعه یک شبکه قابل اعتماد از ارتباطات در کارخانهها است.
ارتباطاتی مانند ارتباطی که ایسکرا و روزنامههای دیگر حزب بلشویک بعدها میان مردم روسیه برقرار کردند، در زمان آمادهسازی برای قیام همانند شبکهی اعصاب در بدن عمل میکردند.
با ادامه این روشهای آزموده شده، در زمان آمادهسازی برای راهاندازی بین الملل کمونیستهای انقلابی، همکاران ما در چند ماه گذشته روزنامههای کمونیستی را در چند کشور از جمله بریتانیا، کانادا، آلمان، السالوادور، پرتغال، سوئد، سوئیس، مجارستان، راهاندازی یا دوباره راهاندازی کردهاند، و روزنامههای جدیدی در حال آمادهسازی در چندین کشور دیگر است.
امروزه، بسیاری از افرادی که خود را به عنوان دنبالکنندگان لنین میشمارند، همچنان به واقعیت لنینیسم و نیاز به انتشار یک روزنامه انتقاد میکنند. آنها به شکلهای جدید رسانههای الکترونیکی و اجتماعی اشاره میکنند. در واقع، با یک وبلاگ، هر فردی میتواند در زیرزمین خانهاش نشسته باشد، و هر چیزی را که دوست دارد میتواند بگوید.
اما ساخت یک روزنامه نیازمند یک سازمان حرفهای و جامع است. این نیازمند خط مشی مشخص و شبکه قوی از گزارشگران آموزشدیده و آگاه است. منتقد های مطبوعات انقلابی، نمیفهمند که آنچه ما واقعاً در حال ساختن آن هستیم به هیچ وجه یک روزنامه نیست: ما در حال ساخت جنین یک سازمان انقلابی هستیم.
یک انشعاب بین المللی
اگرچه لنین رهبر مارکسیستهای روسی بود، دیدگاه او هرگز محدود به مساله ملی نبود. او به سرعت اهمیت اکونومیسم را به عنوان شکلی روسی از یک جریان اپورتونیستی فراگیر جهانی فهمید که در حال نفوذ در جنبش کارگری بوده است. در همه جا، یک تقسیم بندی مشخص درون بین الملل سوسیالیستی در حال شکل گیری بود که آن را بین جریان انقلابی و جریان اپورتونیستی تقسیم میکرد.
در آلمان، جنبش کارگری، در کلام، هنوز به مارکسیسم متعهد بود، اما بوروکراسی سنگینی ازحرفهگرایان راحت طلب به آن ضربه میزد. به خصوص در بالاترین مقامات حزب و اتحادیههای کارگری. در دوره طولانی رونق اقتصادی که تا سال ۱۹۱۴ ادامه داشت، امتیاز هایی که طبقه کارگر بدون درگیر شدن با مبارزه ی طبقاتی اعطا کرده بود، به لایه ی وسیعی از کارگران این توهم را داده بود که اوضاع می تواند همیشه رو به بهبودی باشد.
اولین نفری که تلاش کرد تا توجیه نظری برای این اپورتونیسم را با تلاش برای بازنگری در مارکسیسم ارائه دهد، ادوارد برنشتاین بود. او ادعا میکرد که سرمایهداری در مسیر حل تناقضات داخلی خود قرار دارد. توسعه صلحآمیز به طور نامحدود ادامه مییابد. برای او، اصلاحات خرد و تدریجی میتوانست نیاز به انقلاب را از بین ببرد - کافی بود که حزب سوسیال دموکرات اندازه فراکسیون پارلمانی خود را افزایش دهد، برای اصلاحات کوچک فشار بیاورد و به اخذ امتیازهای اقتصادی تدریجی تأکید کند. این ابهامات خیلی پیشتر توسط روزا لوکزامبورگ در جزوه ی برجسته ی «اصلاح یا انقلاب» اشاره شده و به آنها پاسخ داده شده است.
تمام پیشبینیهای برنشتاین درباره اینکه سرمایه داری خودش را از تناقضها رها کرده است، در سال ۱۹۱۴ با آغاز جنگ جهانی اول شکست خورد.
برخلاف آلمان، کمونیستهای روسی باید فعالیت خود را زیرزمینی دنبال میکردند. راه های قانونی کمی برای فعالیت حزب وجود داشت و برای اعضا مخاطره و از خودگذشتگی در پی داشت. کسانی وارد عرصه می شدند که خالصانه ترین اهداف را در سر داشتند و جایی برای حرفه گرایان و فرصت طلب ها نداشت. اما با این وجود، همان گرایش اپورتونیستی با بیانی غیرشفاف بروز پیدا کرد.
اما دقیقا مخاطرات فعالیت انقلابی در روسیه، و تبعید یک نسل از انقلابیون و درس هایی که از جنبش بین المللی آموخته شده بود، ذهن هزاران جوان انقلابی را نسبت به این گرایش آگاه می کرد.
شکافی که بین اپورتونیسم با انقلاب در جنبش کارگری وجود دارد، به هیچ وجه تصادفی نیست. بلکه بیانگر ذات آن است. با نوسان سرمایهداری از یک بحران به بحران دیگر، اصلاحات جدی و دائمی دیگر در این نظام جایی ندارد. روزهایی که اصلاحات جدی میتوانست برآورده شوند، در حالی که برای انقلاب سوسیالیستی در آینده ای دوردست لفاظی میکردند، دیگر به سر رسیده است. مسئله سرنگونی سرمایهداری به دست انقلاب طبقه کارگر روز به روز بزرگتر میشود. این روزها، اصلاحطلبی به سرعت به خیانت و تسلیم کامل به طبقه حاکم منجر میشود. تهمانده جنبش های سیریزا در یونان، کوربین در انگلیس، و سندرز در ایالات متحده گواه بر این واقعیت هستند.
تلاش برای جمعآوری تمام کمونیستهای انقلابی در یک حزب که برای شکست دادن تأثیر اپورتونیسم اصلاحطلب بر بخشهای گستردهای از طبقه کارگر مبارزه میکند، چالش اساسی عصر ماست. پیش از آنکه کمونیستها بتوانند قدرت را تصاحب کنند، باید اول طبقه کارگر را تسخیر کند.
به این ترتیب، کتاب «چه باید کرد؟» امروزه همچنان مشروعیت خود را حفظ کرده است. اصلاحطلبان، فرقهگرایان و آنارشیستها در سراسر جهان مرتبا بیان اکونومیستها را تکرار میکنند.
آنها به طبقه کارگر نگاه از بالا به پایین دارند. آنها به ما میگویند که «آگاهی طبقه کارگر بسیار پایین است» و نمیتواند آگاه سازی انقلابی را درک کند. میگویند که در عوض باید خود را به کارهای کوچک محدود کنیم، که تمرکز خود را بر روی چیزهای ساده و سرراست تری مانند تحرکات کارگری، «کمک متقابل» و مشکلات «روزمره» محدود کنیم؛ ما باید برای جماعت های گسترده خود را به «گزینه ای قابل انتخاب» تبدیل کنیم، به جای آنکه بینش توده ها را به وظایف تاریخی گستردهای که فراتر از تصور آنهاست، معطوف کنیم.
آنها کارگران را مانند کودکان تلقی میکنند و در واقع، عقبماندگی و سطح پایین آگاهی خود را با آگاهی کارگران اشتباه می گیرند. آنها ایده حزبی متشکل از کارگران پیشرو، بر پایه انقلابیون حرفهای را «الیتیسم» خوانده و آن را رد میکنند. در عوض اصلاحطلبان، حزب را فقط به عنوان یک ماشین انتخاباتی برای ورود به پارلمان در نظر میگیرند؛ در حالی که آنارشیستها تنها فعالیت «خود به خودی» طبقه کارگر را میستایند، که آن ها را از هر نیازی به عمل معاف میسازد، به جز فشاری که شاید از طریق «اقدام مستقیم» به کارگران وارد سازد.
لنین این همه را سالها پیش، با نوشتاری پلمیک (مبارزه طلبانه) و قاطع، در کتاب «چه باید کرد؟» پاسخ داده است. وظیفه ی کمونیستها آن است که به این کتاب بازگردند و آن را مطالعه، و بازهم مطالعه کنند تا برای دورهی جدیدی که پیش رو دارند، آماده شوند.
کار دقیق و صبورانه لنین و ایسکرایستها در تنظیم متونی مانند «از کجا شروع کنیم؟»، «چه باید کرد؟» و روزنامه ی «ایسکرا»، پیروزی سیاسی مهمی در برابر تفکر اکونومیستی کسب کرد و اساس کنگره دوم انجمن کارگری اجتماعیدموکراتیک روسیه در سال ۱۹۰۳ را پایه گذاری کرد. در واقع، این اولین کنگره واقعی یک حزب بالغ بود.
اما به مدت کوتاهی پس از شروع کنگره، انشعاب جدیدی ظاهر شد که تاثیری تاریخی در پی داشت. انشعابی که تمام شرکتکنندگان در کنگره را غافلگیر کرد، حالا بین اعضای روزنامه ایسکرا نیز شکاف ایجاد شده بود: شکافی بین بولشویکها و منشویکها - نام هایی که در سالهای پس از آن به مترادفی برای نیروهای انقلابی و نیرو های اپورتونیستی حزب تبدیل شدند.
در متنی دیگر، به بررسی کتاب مهم لنین در سال ۱۹۰۴، "یک گام به جلو، دو گام به عقب"، خواهیم پرداخت، که در آن او ارزیابی دقیقی از این تقسیم بندی جدید در جنبش کارگری روسیه ارائه داده است.