قبلا گفته بودیم که تغییرات سریع و ناگهانی پیش رو خواهیم داشت. چه چیزی سریع تر و ناگهانی تر از آنچه در پاکستان، که وارد موقعیت انفجاری شده است، رخ داد سراغ دارید؟ تد گرانت گفت پس از سقوط استالینیزم، هنگامی که بورژوازی با سرور دستان خود را به هم می سابد، می تواند انفجاری ترین و آشفته ترین دوره ی تاریخ بشر باشد. حتی برخی رفقا نسبت به این موضوع تردید داشتند. پاییز "رم" سراسر آشفتگی و نا آرامی بود، و عملا شباهت های بسیاری میان زمان حال و دوران افول و سقوط امپراطوری "روم" مشاهده می شود. حتی بسیاری تحلیلگران بورژوازی نیز به تفسیر و توضیح آن پرداختند. چنین موردی در پروسه ی زوال فئودالیزم نیز مشاهده شده است.
مشخصه ی دوران ما چیست؟ آیا در دوران رشد، توسعه و پیشرفت سرمایه داری به سر می بریم؟ باید در جایی جز کره ی زمین زندگی کرد، تا نشانه های سیستم سرمایه داری ِ در حال زوال و گرفتار در بن بست را ندید. خود تمدن نیز در خطر است. انتخاب میان سوسیالیزم یا بربریت انجام می گیرد.
تنها نگاهی به کنیا بندازید، قرار بود این کشور یک ماجرای موفق باشد، اصلاحات بازار را به انتها برساند و برنامه های خصوصی را به اجرا در آورد و غیره. کنیا به عنوان نمونه ی درخشان دموکراسی در نظر گرفته می شد. اما خلاف ان را مشاهده می کنیم: بربریت، عناصر تجزیه ی اجتماعی - در نتیجه ی تمام آنها، می توانیم به عناصر بربریت اشاره کنیم- آنها در کشور های پیشرفته ی اروپایی هم دیده می شوند: تبه کاری، مواد مخدر، کشتار، و افول دلگرمی به جامعه. از سیستمی در حال زوال چه انتظاری جز این می توان داشت؟ همانطور که لنین گفت: سرمایه داری وحشتی بی پایان است.
هدف بحث فکری ما با سمینار های دانشگاهی متفاوت است. ما اینجا نیستیم که نشان دهیم چقدر با هوش هستیم، بلکه برای دخالت در امور به تحلیل آنها می پردازیم. ما در ایران - یک کشور کلیدی -، ونزوئلا، مکزیک، ایتالیا، اسپانیا و نیز پاکستان به عنوان کشور کلیدی برای این بین الملل، مشغول دخالت گری هستیم. رفقای ما چطور موفق به این دخالت گری های حیرت آور شدند؟ این اتفاقی نیست که ما در زمان صحیح در مکان صحیح ایستادیم. این نتیجه ی چشم انداز ماست- تمام بحث های ما طی سال ها و دهه ها.
تمام کسانی که خود را مارکسیست می دانند ما را به خاطر جهتگیری مان نسبت به "پ پ پ" تقبیح کردند. حالا به شرایط نگاه کنید: ما تنها کسانی بودیم که توانستیم واکنش توده های پاکستان نسبت به بازگشت بوتو را پیش بینی کنیم. فکر می کنید توده های پاکستان "پرینت های کوچک" اسناد "پ پ پ"، "پی آر دی" یا جنبش بولیواری را خواندند؟ به هیچ عنوان! اما ما شیوه ی حرکتشان را در زمان به میدان آمدن درک کردیم.
شباهت های قاطعی میان نهم ژانویه سال 1905 در روسیه تزاری و موقعیت کنونی پاکستان وجود دارد. چطور است که یک سازمان مارکسیستی می تواند چنین پیشرفتی در یک کشور عقب افتاده، با حضور بنیادگرایان، به دست اورد؟ این به دلیل قدرت نظریات و متد مارکسیستی است. صحت این موضوع نه تنها در پاکستان یا آسیا، بلکه در مقیاس جهانی مشاهده شده است.
ما سقوط بزرگ بازار های سهام و وحشت و اضطراب ناشی از ان را پیش بینی می کنیم. بی ثبآتی بازتاب خود را در رشد قیمت نفت پیدا می کند، که در حال حاضر به مرز صد دلار در هر بشکه رسیده است. بنابراین بورژوازی در چه وضعی است؟ می توانیم وضعیت بورژوای را با استفاده از "دماسنج" بازار های سهام اندازه گیری کنیم. تنها دوازده ماه پیش، بورژوازی در وضعیت خوش بینی قرار داشت: پنج سال رشد سریع بی سابقه. حالا شاهد وضعیت بدبینی آن هستیم. همانطور که تروتسکی در کتاب "برنامه ی انتقالی" بیان کرد، بورژوازی با چشمان بسته سوار بر سورتمه، با سرعت به سوی مصیبت در حرکت است.
دوازده ماه پیش آنها وجود نشانه های تبخیر را انکار می کردند، زیرا قرار بود بی ثبآتی با اختراع اشتقاقات از میان برود. ما چندین سال پیش، پیش بینی کردیم که چه رخ خواهد داد. گفتیم که اقتصاد آمریکا جاذبه را به مبارزه می طلبد - مانند آن شخصیت کارتونی ( فکر می کنم رودرانر نام دارد) که از صخره ای به سرعت بالا می رود و همچنان در میان زمین و آسمان هم به دوییدن ادامه می دهد، سپس به پایین نگاه می کند و سرش را می خاراند، و وقتی فهمید هیچ چیز زیر پایش نیست به انتهای دره سقوط می کند. همین موضوع در مورد اقتصاد آمریکا نیز صدق می کند، هیچ چیز زیر پای آن نیست.
بورژوازی مقدار زیادی "بدهی" فروخته است. "بدهی" ها بسته بندی می شوند و در بازار سهام به فروش می رسند. این حماقت حالا برای آنها دردسر ساز شده است. بحران های "مادون اولیه" پیامد های جدی ی در مقیاس جهانی به دنبال داشته است: در انگلیس فروپاشی "نورسن راک" را شاهد بودیم، که بدون اخطار و به سرعت انجام گرفت. "نورسن راک" به عنوان پنجمین بانک بریتانیا، بانک کوچکی محسوب نمی شد. در 160 سال گذشته اولین باری است که همه جا صحبت از بانک ها است، باید نگاهی به شبکه های تلویزیونی بیندازید تا خود متوجه شوید، نه کتب های اکادمیک. مردم در صف های صد نفره جلوی بانک ها می ایستادند تا پول خود را پس بگیرند.
حتی در زمان دوران ترقی نیز فاسد ترین حملات به استاندارد های زندگی، بازنشستگان و غیره را دیدیم: این ترقی به حساب طبقه ی کارگر انجام گرفت. بیان مداوم آمار های رشد و شاخص های اقتصادی بی فایده است، باید به تاثیر "توسعه" بر زندگی توده ها دقت کنیم. بله! سود های فراوان به دست آمده است، اما به حساب توده ها. میزان رشد زیادی در آمریکای جنوبی هم ثبت شده است - اما توده های هیچ سودی از آن نبرده اند. همه جا نابرابری به سرعت رشد می کرد، ثروت نا پسند در یک سو، و بدبختی فراوان در سویی دیگر. اتفاقی نیست که ثروتمند ترین فرد جهان به جای بیل گیتس، کارلوس اسلیم ِ مکزیکی است.
اگر این وضعیت توده ها در بهترین موقعیت سرمایه داری است. در زمان رکود چه رخ خواهد داد؟ جهان به سوی بحران اقتصادی حرکت می کند. آمریکا به سوی بحران اقتصادی حرکت می کند، اما اسپانیا و ایرلند دقیقا در معرض چنین بحرانی قرار دارند. مانند دهه ی 1930، بانک های بیشتری سقوط خواهند کرد. ترکیبی از عوامل خطرناک اقتصادی در انجا موجود است. تورم در حال رشد است (که در اوج دوران ترقی، عادی است). قیمت نفت، پیش از سقوط نهایی قیمت ها، فراتر از صد دلار در هر بشکه خواهد رسید. قیمت طلا در حال حاضر 900 دلار در هر انس است- بالاترین میزان در 28 سال گذشته. و همانطور که می دانیم، قیمت طلا زمانی رشد می کند که بورژوازی پیش از آغازدوران رکود، به دنبال مکان امنی برای پول های خود می گردد. این نکته بیانگر نشانه های نزدیکی ِ بحران اقتصادی است.
آمریکا نیروی موتوری اصلی اقتصادی جهانی است. این کشور با پنج درصد از جمعیت جهان مسئول بیست درصد از پیشرفت بوده است. این پیشرفت بر پایه ی تقاضا و مصرف انجام گرفته است، اما آمریکا رکورد نزدیک به سی سال ثبات قیمت ها را داشته است، گرچه کارگر متوسط آمریکایی امروز یک سوم بیش از یک دهه ی گذشته تولید می کند.
بدهی های فراوانی در آمریکا وجود دارد: خصوصی، شرکتی، و بدهی عمومی. این انباشت بدهی محدودیتی دارد که هم اکنون به آن رسیده ایم. نرخ بیکاری به شدت رشد یافته است (%5+). حباب مسکن پایان یافته و قیمت خانه کاهش می یابد. مردم در برابر افزایش قیمت مسکن، به وام متوسل شدند. تا زمانی که ترقی ادامه داشت جشن پول سازی برقرار بود، مردم هم کنترل از کف دادند، بانک ها به هر کسی وام می دادند. و حالا موج عظیم تملک ثانوی در جریان است. هزاران خانواده ی آمریکایی قادر به فروش خانه ی خود نیستند، زیرا برای گروی خانه مبلغی بیش از ارزش خانه بدهکار هستند. برخی آن را "طبقه ی جدید برده های وام گیران" می نامند. اما این یک بحث آکادمیک نیست و تاثیرات خودش را نشان خواهد داد. پیش از این نیز تاثیر روانی خود را گذاشته و طبقات دارا را در حالت آمده باش قرار داده است.
پس از انتخاب بوش اکثر چپی ها نسبت به وضعیت بدبین شدند، آنها فکر می کردند همه چیز به شدت به سوی راست حرکت می کند. بر عکس آنها، ما پیش بینی می کردیم بوش منفور ترین رئیس جمهوری تاریخ خواهد شد. طبقه ی حاکم نمی داند چه باید انجام دهد. جمهوری خواهان به دلیل باتلاق جنگ عراق و آشفتگی اقتصادی به دو نیم شده اند. "لری سامرز" رئیس قبلی خزانه ی ملی ِ زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون می گوید: آمریکا با خطر بزرگترین رکود اقتصادی از اوایل دهه ی 1980 تا به امروز، روبه رو است."
هیچ کس عمق یا طول بحران اقتصادی آینده را نمی داند. بنا بر روزنامه ی اکونومیست "مسئله ی واقعی برآمد فنی و یا رسیدن و نرسیدن رکود اقتصادی به سطح بحران اقتصادی نیست، مسئله ی اصلی مدت ان است." ـنها نگران هستند که تجربه ی بحران اقتصادی ژاپن در دهه ی 1990، پس از ترقی سال های 1980 در مورد آمریکا نیر تکرار شود.
این نهایت طنز است که به محض فرار رسیدن بحران اقتصادی، بورژوازی کلاه در دست می گیرد و به گدایی از دولت می پردازد. آنها وام و کمک مالی با نرخ های سود کمتر تقاضا می کنند. در نتیجه، آنها باز متورم کردن حباب را می خواهند. دیگر صحبتی از بازاری که خود متعادل می کند، نیست. گرینسپن در سال های 2001 تا 2003 حباب را باز متورم ساخت. و به عنوان یک قهرمان شناخته شد.- امروزه او را به ایجاد آشفتگی متهم می کنند. البته حق با آنهاست، اما این موضوع آنها را از تقاضای اقدامی مشابه منع نمی کند.
اقتصاد واقعی آمریکا پیش از این علائم بحران را نشان داده است. در سال 2007 فروش ماشین و کامیون های سبک با 2.5 درصد تنزل به 16.1 میلیون رسید. برای امسال تنزل 15.5 درصدر پیش بینی می شود. کمپانی های بزرگ در بحران به سر می برند. کریسلر در حقیقت ورشکسته شده است، گرچه نظریه ها غیر از آن نشان می دهد. آمار های ماه دسامبر برای تولیدات آمریکا طی پنج سال گذشته بدترین رکورد بوده است. حالا فروش خانه در ماه دسامبر 9.6 درصد تنزل یافت، 34.4 کمتر از یک سال پیش. تورم همه جا در حال رشد است. در ماه نوامبر میزان تورم در آمریکا 4.3 درصد بیشتر از یک سال پیش بود.
عواملی هست که بدون شک در آخرین دوره به بورژوازی کمک کرد. گشایش بازار های جدید پس از سقوط اتحادیه جماهیر شوروی و بازگشت سرمایه داری در بلوک شوروی سابق و چین، به معنی ورود 2 میلیارد نفر به سیستم تجارت جهانی بود. همین موجب کاهش فشار بر دستمزد ها شد، گرچه تورم و دستمزد ها در حال رشد هستند.
این کمک بزرگی به سیستم سرمایه داری بود. به سیستم اکسیژن رساند اما بنیاد ها دست نخورده ماندند. مبارزه با گرایش تنزلی نرخ سود، موجب ارزان شدن اجناس شد. مقادیر زیادی اجناس، مانند کامپیوتر ها و تلویزیون های ارزان قیمت، در چین و هند تولید شد. بنابراین، کارگران قادر بودند بدون ارتقای دستمزد ها اجناسی را تهیه کنند که در گذشته لوکس و دور از دسترس محسوب می شدند. اما امروز، قیمت ها رشد در حال رشد هستند، و دستمزد ها در همان سطح باقی می مانند.
انگلیس یک مثال ارائه می دهد. کارگران بخش عمومی در بریتانیا 20 درصد نیروی کار را تشکیل می دهند. «گوردن براون» اعلام کرد دستمزد کارگران بخش عمومی باید برای مبارزه با تورم، برای سه سال متوالی پایینتر از سطح تورم باشد. این دستور العمل انفجار اعتصاب ها در بخش عمومی در بریتانیا است. همه جا برای کاهش دستمزد در آینده برنامه ریزی می کنند. می توانیم این موضوع را در قالب یک معادله بیان کنیم: سرمایه داران نمی توانند حفظ رفورم ها و امتیازات گذشته را تحمل کنند، اما توده ها هم نمی توانند کاهش آینده ی استاندارد های زندگی را قبول کنند.
یکی از دلایل رشد قیمت مواد غذایی، ترقی بیو اتانول است که عملا هیچ کمکی به محیط زیست نمی کند و فقط از ذرت و مواد غذا به عنوان سوخت استفاده می کند (با کمک مالی از دولت)، همین موضوع قیمت مواد غذایی را در تمام جهان افزایش داد. فیدل کاسترو پیش بینی کرد که این کار موجب یک بحران غذایی در جهان خواهد شد و حق با او بود: این برای کشور های فقیر یک فاجعه است. در ایتالیا، قیمت پاستا افزایش یافته و این برای خانواده ی طبقه ی کارگر موضوع مهمی است. اما در کشور هایی مانند پاکستان، هند، بنگلادش، افغانستان و غیره، افزایش همسان در مواد غذایی اصلی به شورش منتهی شده است، زیرا مردم توانایی تهیه غذا را ندارند. "پ پ پ" در پاکستان در این شرایط نومیدی به قدرت خواهد رسید- یک سیاست رفورمیستی قادر به حل این معضل نیست، و نتایج جدی از ان ناشی خواهد شد:
اقتصاد دانان بورژوازی مانند غریقی که به حصیری متوسل شده است.، حالا قبول می کنند که بحران در آمریکا در راه است، اما بی دلیل امیدوارند آسیا آنها را نجات دهد و بحران بر دیگر نقاط جهان تاثیر نگذارد.
چین بزرگترین میزان رشد در 30 سال گذشته را داشته است. امروزه به تولید کننده و مصرف کننده ی اول فولاد و دومین مصرف کننده ی انرژی تبدیل شده است. برخی پیشبینی ها حاکی از آن است که چین می تواند با چنین نرخ هایی از آمریکا پیشی بگیرد. در دوره ی طولانی این نکته صحیح است، اما یک چشم انداز آنی و فوری نیست. در گذشته هم در مورد ژاپن چنین گفتند، اما بحران ها فرا رسید.
اقتصاد دانان دوست دارند گرایشات را با آمار های گذشته پیش بینی کنند. تورم در چین در نرخ سالانه ی خود در ماه نوامبر به 6.9 درصد رسید. صادرات چین به بیست درصد تولید ناخالص ملی اش در سال 2001، و 40 درصد در سال 2007 رسید. این ارقام، تخمینی و احتمالا خیلی دست بالا هستند، با این حال روشن است که صادرات نقش مهمی در اقتصاد چین بازی می کند و حتی رکود اقتصادی - یک رکود طولانی مدت- در آمریکا بر ان تاثیر می گذارد.
انجام بحث های اقتصادی بی حاصل کار سختی نیست، اما هدف ما بررسی تاثیر ان بر مبارزه ی طبقآتی است. بله! تجارت جهانی رشد یافته است، اما در همان زمان فشار بر روی طبقه ی کارگر به شکلی فاحش تشدید شده است. حتی در بهترین دوران از نقطه نظر سرمایه داری نیز این واقعیت به انفجار جنگ طبقآتی می انجامد.
یک فرمالیست ممکن است بپرسد، چرا در آمریکای لآتین که اقتصاد شدیدا رشد یافته، استاندارد های زندگی توده ها پیشرفتی نمی کند: پاسخ این است که اقتصاد آمریکا ی لآتین دقیقا به این دلیل رشد یافته است که استاندارد های زندگی ثابت مانده اند.
ژاپن میزان بهره کشی و فشار های بی رحمانه بر کارگران را نشان می دهد. در زبان زاپنی اصطلاح جدیدی وارد شده است، "کاروشی"، به معنی مرگ بر اثر کار بیش از حد. اخیرا گزارشی در مورد فردی که بر اثر 80 ساعت کار متوالی بیهوش شد و جان داد خواندم. کمپامی ها نیز برای این موضوع به دادگاه کشانده شدند. در سال 1998 تنها چهار درصد از پرونده های مربوط به "کاروشی" موفق بودند. در سال 2005، 40 درصد آنها پذیرفته شدند.
افراد زیادی در کشور های غربی ساعات فراوانی بدون مزد به اضافه کاری می پردازند. 1780 ساعت اضافه کاری به ازای هر نفر. گرایش به کار موقت و نیمه وقت بسیار قوی است.
حالا اقتصاد دچار رکود شده است. فروش کریسمس در بریتانیا ملال آور بود. در آلمان انتظار می رود میزان رشد از 2.6 به 2 درصد کاهش یابد، اما برخی حتی ارقامی پایینتر هم پیش بینی می کنند، مانند 1.1 درصد در سال 2008. در فرانسه، سارکوزی فکر می کرد می تواند به کارگران حمله کند، اما آنها به سرعت به او پاسخ دادند و تا به حال محبوبیت او 17 درصد تنزل یافته است در ایتالیا شاهد تظاهرات های فوق العاده ای با حضور نیم میلیون کارگر بودیم. در دانمارک کوچک تظاهرآتی متشکل از 100 هزار نفر در مخالفت با کاهش دستمزد ها برپا شد که نسبت به جمعیت این کشور رقم بزرگی است. اعتصابات سراسری در ماه گذشته در یونان برگزار شد، و اعتصاب های بزرگی نیز در سوییس شاهد بودیم.
دلیل آن چیست؟ حتی در طول دوران ترقی نیز سرمایه داری حفظ امتیازات گذشته را نمی پذیرد، چه رسد به اصلاحات جدید. در تمام کشور ها، بازنشستگان تحت حمله هستند، برای مثال در مکزیک که 18 ماه پیش دارای وضعیت انقلابی بود.
تنها ما وضعیت مکزیک را درک کردیم. آیا "پ آر دی" یک حزب بورژوازی است؟ شاید، اما 3 میلیون کارگر و دهقانی که به طرفداری از لوپز اوبرادور و علیه تقلب در انتخابات تظاهرات کردند بورژوازی نبودند. مکزیک کشوری است که بیش از دیگران تحت تاثیر بحران اقتصادی آمریکا قرار خواهد کرد. تمام مناطق مکزیک به پولی که توسط مهاجرین فرستاده می شود وابسته هستند. و مهاجران هم دپورت می شوند.
ساخت گروه مارکسیستی در گرماگرم انقلاب بسیار سخت است. اما در پاکستان و مکزیک ما پیش از شروع وقایع سازمان کادر های خود را داشتیم.
وقایع آتی تاثیر بسزایی بر سازمان های توده ای خواهند داشت. اما یک مشکل بزرگ هست. البته مربوط به طبقه ی کارگر نیست، و آن مسئله ی رهبری است. سازمان های توده ای که برای دگرگون کردن جامعه ساخته شدند، حالا خود به موانع عظیمی مبدل شده اند. آنها سیاست های طرفدار بورژوازی را در پیش گرفته اند. در گذشته حداقل در روز اول ماه می اسما برای سوسیالیزم و کمونیزم می جنگیدند. امروزه آنها به حدی رو رو به انحطاط گزارده اند، که در ایتالیا "دی اس" (حزب کمونیست سابق) که در دیگر احزاب بورژوازی ترکیب شده و یک حزب بورژوازی را تشکیل داده است.
ایتالیا مرد بیمار اروپا است. بورژوازی به این علت ولترونی را مجبور به ساخت این حزب جدید - حزب دموکرات- کرد، که هیچ حزبی به عنوان تکیه گاه خود نداشت. شانس ان چیست؟ بورژوازی مبارزه ی رسانه ای عظیمی را برای این حزب جدید به راه خواهد انداخت. تبلیغات تاثیر خود را خواهد گذاشت. ولترونی در ابتدا بسیار محبوب خواهد شد و آرای ریفونداسیون کمونیستا (حزب باز سازی کمونیست ایتالیا) شدیدا افت خواهد کرد. اما دلیل بورژوازی برای به قدرت رساندن ولترونی، اجرای سیاست های کاهش شدید دستمزد ها از سوی اوست. این در اینده به انفجار مبارزه و جوش و خروش در داخل اتحادیه های کارگری مانند "آر سی" منجر خواهد شد. تا زمانیکه ما موضع استواری اتخاذ کنیم، مارکسیست های ایتالیا فرصت بزرگی خواهند داشت.
سازمان های توده ای در خلاء زندگی نمی کنند، آنها تحت تاثیر دنیای اطراف خود هستند. سکتاریست ها این احزاب را رد می کنند، و برای ساخت حزب جدید خود تلاش خواهند کرد. اما هیچ وقت موفق نبوده اند. با حرکت این احزاب به سمت راست ، زمان مناسب برای تشکیل یک آلترنآتیو برای احزابی چون "حزب کارگر انگلیس" فرا هم بود. اما هیچ شانسی نداشتند، تلاش آنها نومیدانه به شکست انجامید.
توده ها ناگزیر از طریق سازمان های توده ای خود حرکت خواهند کرد. توده های بریتانیا در حال حاضر کجا هستند؟ آنها هیچ جا فعال نیستند، نه در حزب کارگر و نه در هیچ جای دیگر. آنها در خانه مشغول تماشای تلویزین هستند، و برای در آوردن نان بخور و نمیر می جنگند. اما این زیاد طولانی نخواهد بود: آنها به حرکت در می آیند و وقتی وارد میدان شوند، از طریق سازمان های توده ای سنتی اقدام خواهند کرد: در بریتانیا این سازمان های توده ای حزب کارگر و اتحادیه های کارگری هستند. وقتی مبارزه بالا بگیرد و حزب کارگر مجددا فعال شود، ما بازتاب خواهیم یافت. در ایتالیا، دستاورد های بسیاری در ریفوندازیون کومونیستا به دست خواهیم آورد.
در اسپانیا، قطب بندی وحشتناکی انجام گرفته است. اقتصاد به خوبی پیش می رفت، به همین دلیل این پروسه کمی تاخیر داشت، اما جناح راست و کلیسا از همان ادبیات استفاده شده در سال های دهه ی 1930 استفاده می کنند. ما سازمان های قدرتمندی در اسپانیا داریم. سازمان های ریشه دوانده در طبقه ی کارگر جوانان که همه جا نقشی کلیدی دارند.
ایلات متحده همچنان یک کشور کلیدی است. جورج دابلیو بوش به این دلیل در ابتدا محبوب بورژوازی آمریکا که بود انعکاس دقیق بورژوازیست،: نادان، کوته فکر، سبک مغر، متکبر ... اما به ماجراجویی های خطرناک پرداخت. و حالا بورژوازی آمریکا به دنبال یک نماینده ی قابل اتکا است.
سیاست آمریکا در کل عاری از استحکام است، اما نتایج اولیه به دلیل نشان دادن جریان های زیرین جامعه ی آمریکا جالب هستند. پدیده ی «اوباما» با احساسات کلی ِ نیاز به تغییرات توصیف شده است، گرچه اگر او انتخاب شده بود وضع می توانست بد تر از همه باشد. وقتی از مردم عادی در مورد علت پشتیبانی از اوباما سوال پرسده می شود، پاسخ می دهند: زیرا به دنبال تغییرات هستیم.
من فکر می کنم یک دموکرات، احتمالا هیلاری کلینتون به پیروزی برسد. اما رئیس جمهور بعدی در دوران بحران به قدرت می رسد. سه چهارم آمریکایی ها فکر می کنند آمریکا در مسیر اشتباه قدم بر می دارد. کنگره ی تحت رهبری دموکرات ها بسیار بدنام است- دموکرات ها هیچ کاری نکردند.
تمام این نکات نتایج مهمی در پی خواهد داشت. رویای آمریکا به پایان رسیده است. استاندارد های زندگی در همه جا در حال سقوط است. این اولین نسلی است که نمی تواند استاندارد هایی بهتر از نسل قبلی را انتظار داشته باشد. همه چیز (جنگ عراق، رسوایی ها، ... ) تاثیر گذار هستند. در مرحله ی مشخصی نیاز به یک حزب کارگر مشخص می شود.
باید عراق را نیز به همه ی اینها اضافه کنیم. " من از عراق متنفرم، ای کاش هیچ وقت به انجا نمی رفتیم". فکر می کنید این جمله از چه کسی است؟ نه! بوش نیست. این جمله از وینستون چرچیل و مربوط به زمانیست که در سال 1926 امپریالیست های بریتانایی با همین مشکلات مواجه بودند. امپریالیست های آمریکا با حمله به عراق نه تنها هیچ چیز را حل نکردند، بلکه کل منطقه ی خاور میانه را نیز بی ثبات ساختند. رفتار آنها مانند رفتار یک فیل در یک مغازه ی چینی بود.
آمریکا چند وقت دیگر می تواند در عراق بماند؟ عقیده ی "موج خروشان" بوش احمقانه است و طبقه ی حاکم هم آن را می داند. آنها تلاش کردند تا با توصیه های معتبر از گروه مطالعآتی عراق، که صدای حقیقی دولت است، مودبانه به او اخطار دهند. آنها به او گفتند: " ببین، ما شکست خوردیم! ما باید کم کم خود را از انجا رها کنیم و با ایران و سوریه به توافق برسیم"
بدین شکل توصیه ی بدی هم نبود. اما بوش چه کرد؟ او ایران را تهدید کرد و سوریه را به دخالت در امور داخلی دول دیکر متهم ساخت. او نیرو های بیشتری به عراق فرستاد. سپس گفت مشکل فلسطین را با تشکیل دولت مجزا حل خواهد کرد. اما او نمیتواند مشغول انجام این کار شود، زیرا دوران ریاست جمهوری اش رو به انتهاست. به هر حال، آمریکا ارتش عراق را نابود کرده است- تنها وزنه ی تعادل در مقابل در مقابل ارتش ایران در منطقه ی خلیج.
ما نسبت به جنگ احساسآتی برخود نمی کنیم، جنگ وحشتناک است، اما می تواند نتایج انقلابی داشته باشد. ما شروع جنبش طبقه ی کارگر را در منطقه می بینیم: اعتصاب های بزرگ در مصر، اعتصاب در اردن، مراکش، لبنان و خود اسرائیل. اما نبود رهبری انقلابی مشخصه ی اصلی بن بست کنونی در خاور میانه است. در گذشته استالینیست ها پایگاه قدرتمندی در منطقه داشتند و خیانت های انان مسئول وضعیت فعلی است.
نمی توانیم اهمیت حقیقی وضعیت ایران را بیان کنیم. رژیم دچار انشعاب شده است. احمدی نژاد سعی کرد بر تصادم بین ایران و آمریکا و تهدید حمله ی آمریکا به ایران تکیه کند. اما حالا گزارشی از "سی آی ای" فاش شده است که ایران را فاقد توانایی های هسته ای معرفی می کند. فکر می کنید چه کسی گزارش را به خبرنگاران داده است؟ طبقه ی حاکم آمریکا در تلاش است تا از یک ماجراجویی جدید جلوگیری کند، همانطور که نمایش مضحک "دابلیوام دی" توسط محافل نو محافظه کار به صحنه امد تا حمله به عراق را توجیه کند. آمریکا نمی تواند یک حمله دیگر را آغاز کند. اسرائیل می تواند، اما با مبارزه ی طبقآتی درگیردست و پنجه نرم می کند و منتظر است تا ببیند آنها چه خواهند کرد.
شرایط در ایران برای انقلاب فرا رسیده است. آنجا تمام شرایط مورد نیاز که توسط لنین ذکر شد را داریم: انشعاب در بالا، خروش در میان طبقه ی میانه، طبقه ی کارگر قدرتمند با سنن انقلابی، امواج اعتصاب های مهم و غیره. تنها با نبود حزب انقلابی به عنوان عامل ذهنی روبرو یم. کار رفقای ایرانی ما دارای اهمیت فراوان است، ما باید به آنها کمک کنیم.
وضعیت در ایران شدیدا به دوران پیش از سال 1905 روسیه شباهت دارد. یکبار دیگر توده های ایران به میدان خواهند آمد، گوش به زنگ باشید. انقلاب آتی می تواند مسیر های مختلفی را دنبال کند، اما در یک مورد مطمئن هستیم: قیام آتی قیام بنیادگرایی نخواهد بود. 28 سال حضور ملا ها در مسند قدرت آنها را میان توده ها و جوانان بی اعتبار ساخته است. اکثریت جمعیت جوان و تازه نفس است، آنها آماده ی جذب نظرات مارکسیستی و انقلابی هستند. انقلاب ایران، با اثبات این نکته که ضد امپریالیست حقیقی نیازی نیست بنیادگرا باشد کل وضعیت را در خاور میانه تغییر خواهد داد. این موضوع تاثیر شدیدی بر منطقه خواهد گذاشت.
در اسناد مربوط به چشم انداز جهانی به درازا در مورد آمریکای لآتین بحث کرده ایم و جلسه ای جدا در مورد ونزوئلا خواهیم داشت. آمریکای لآتین در لبه ی برنده ی انقلاب و ضد انقلاب قرار دارد. تنها ونزوئلا نیست، بولیوی را هم در نظر داشته باشید. مورالز با پارلمان و قانون اساسی و قوانین و غیره تنها وقت تلف می کند. او از بیماره به نام "حماقت پارلمانی" رنج می برد. این می تواند راه را برای شکست جنبش هموار کند. ما شروع به کار یک گروه مارکسیستی را در بولیوی داریم، اما گذر زمان به سود ما نیست، همانطور که در ونزوئلا نیز اینچنین است.
وضعیت ونزوئلا نقش عوامل ذهنی را نشان می دهد. تروتسکی در سال 1930 گفت، پرولتاریا ی اسپانیا قادر به انجام نه یک، بلکه ده انقلاب است. همین واقعیت در مورد ونزوئلا هم صدق می کند- رشادت توده های ونزوئلا در تاریخ بی سابقه است. آن توده ها برای ده سال در حالت خروش بوده اند و بار ها ضد انقلاب را شکست داده اند. اما این زمام محدودیتی دارد. نمی توانید ملیون ها نفر را در حالت تلاطم نگاه دارید بدون اینکه راه حلی نشان دهید.
توده ها به شکلی مقاومت ناپذیر در دسامبر 2006 به چاوز رای دادند، آنها به تغییرات رای می دادند. اما، بغیر از برخی ملی سازی ها، که مورد حمایت قرار گرفت هنوز هیچ تغییر بنیادی در ونزوئلا صورت نگرفته است. چاوز با بهترین اهداف می تواند انقلاب را به سوی شکست رهبری کند. نباید احساساتی شویم. نمی توانیم به خود اجازه دهیم که رومانتیک باشیم. انقلاب موضوع جدی است.
جنبش بولیواری غیر متجانس است، در ابتدا رهبری شامل دموکرات های انقلابی خرده بورژوا بود، و تناقضات عمیقی در ترکیب و عقایدش وجود دارد. اما این یک جنبش توده ایست و ما باید برای جهت دهی به جنبش در ان مداخله کنیم- ولی بدون پنهان کردن عقایدمان و یا تقلیل آنها.
انسان های می توانند تغییر کنند. «تد گرانت» همیشه به موضوع لارجو کابالرو در انقلاب اسپانیا در سال 1930 اشاره می کرد: او از بسیاری لحاظ یک رفورمیست چپ صادق بود که برای حرکت به سوی مارکسیزم تلاش می کرد. تد اصرار داشت که اگر تروتسکیست های اسپانیایی درست رفتار کرده بودند، شاید او را به سوی خود جذب می کردند. اما آنها مانند سکتاریست های اولترا چپ، غیر مسئولانه رفتار کردند. آنها دعوت ورود به "جوانان سوسیالیست اسپانیا" را رد کردند، و بدین شکل این سازمان توده ای را به دامان استالینیزم انداختند. این دلیل اصلی شکست انقلاب اسپانیا بود.
تروتسکی آنرا خیانت نامید، و کاملا درست بود. نتیجتا او تمام روابطش را با اندره نین قطع کرد. اگر زنده بود، در مورد بر خورد امروزه ی اورلاندو کرینوس و اولترا چپ های ونزوئلا چه می گفت؟ چاوز صادق و شجاع است. او مایل است سوسیالیزم را مطرح کند، اما روش آنرا نمی داند. و تاریخ نشان می دهد یک فرد صادق با سیاست های اشتباه می تواند نقشی مخرب تر از یک فرصت طلب آشکار ایفا کند.
چاوز هیچ حزب واقعی ندارد، و بدترین نوع بوروکرات ها، استالینیست ها و رفورمیست ها او را احاطه کرده اند و مانند آنچه در شکست رفراندوم شاهد بودیم، مشغول اعمال نفوذ منفی هستند. این یک شکست کوچک بود. اما چاوز از توهمات پارلمانی نیز رنج می برد، و تصور می کند همه چیز باید قانونی و از طریق کتاب حل شود. از این رو، به جای ارائه ی تغییرات بنیادی به توده ها، او باز هم یک رفراندوم دیگر پیشنهاد کرد. اما نشانه های خستگی میان توده ها مشهود است.
اما پروسه هنوز به پایان نرسیده است. چاوز می تواند برگردد و آخرین کسی که با او صحبت کرده و یا آخرین کتابی که خوانده است به عنوان موضع خود تکرار کند. یک روز ممکن است تروتسکی باشد، روز دیگر چامسکی و همین به گیج شدن او منجر می شود. هفته ی گذشته او گفت انقلاب باید از سرعت خود بکاهد، و حالا می گوید باید از محتکاران سلب مالکیت کرد!
ما باید تمام آتش حملات را به سوی جناح رفورمیست و بوروکراسی منعطف کنیم. کتاب جدید من در مورد ونزوئلا بر علیه نظریات هاینز دایتریچ، تئورسین اصلی رفورمیزم، خواهد بود. او از حد میانه ی سیاسی صحبت می کند. اما در ونزوئلا حد میانه وجود ندارد. قطب بندی فاحشی میان راست و چپ ایجاد شده است. واقعیت این است، و انقلاب به مرحله ی بحرانی خود وارد می شود.
این روز ها بحث در مورد چشم انداز تمام جهان بسیار سخت است. نمی توان در مورد تمام جبهه های انقلابی که در سراسر جهان افتتاح می شوند در زمان کوتاهی که داریم صحبت کنیم. من تنها سرسری به برخی موارد اشاره کردم. اما ما در تمام جهان موقعیت فوق العاده ای داوریم: در مکزیک، ونزوئلا، پاکستان و دیگر کشور ها، در زمان صحیح در مکان مناسب هستیم.
ما در مورد انقلاب ونزوئلا، پاکستان یا ایران بحث نمی کنیم، بحث ما انقلاب جهانی است. سیستم سرمایه داری در بحران است، جهانی سازی خود را در بحران جهانی سرمایه داری فاش می کند. این یک پروسه ی واحد است. مارکسیست ها که اعضای کلی انقلاب جهانی هستند، باید هدف این پروسه را بفهمند.
سال خوبی در پیش رو خواهیم داشت، و یک کنگره ی جهانی مهم که پیشرفت کمی و کیفی مارا نشان خواهد داد. اما ما باید نشان دهیم که در دوران آشفتگی که وارد آن شده ایم، دوران جنگ، انقلاب و ضد انقلاب، یک چیز بسیار مهم است- ما باید نیرو های را داشته باشیم، دسته ی روی زمین، در غیر این صورت فرصت های مهمی را از دست خواهیم داد. هیچ کمبود فرصتی در کار نباید باشد. اگر قرار باشد بر یک موضوع تمرکز کنیم، رشد، جذب نیرو، تعلیم کادر ها و گرد آوری نیرو هایی که برای تشکیل یک بین الملل تروتسکی توده ای حقیقی نیاز است.
13 ژانویه 2008
بلژیک
مترجم: کیومرث عادل