بخش دوم: مطالبات در بحران
چگونه با بیکاری بجنگیم
در زمان شکوفایی اقتصادی که سودهای رویایی کسب میشد، اکثریت مردم کارگر شاهد افزایش واقعی دستمزدهایشان نبودند. آنها را تحت فشار بیشتر برای تولیدی حتی بیشتر و ساعتهای طولانیتر گذاشتند. اما حالا که بحران آغاز شده است آنها را نه تنها با کاهش چشمگیر در استانداردها و شریط زندگی که با فقدان شغلهایشان تهدید میکنند. بستن کارخانهها و بالارفتن بیکاری در دستور کار است. این به نوبهی خود نشان از تعمیق بحران و کاهش بیشتر استانداردهای زندگی مردم میدهد. در سطح جهانی میلیونها نفر مواجه با خطر پرتاب شدن به گودال فقر هستند.
ده سال بود که اقتصاد اسپانیا را موتور تولید شغل در منطقهی اروپا معرفی میکردند. حالا صف بیکاران در اسپانیا در همین سال گذشته 800 هزار نفر افزایش یافته است. سقوط اوجگیری در صنعت ساختمان که یک دهه طول کشید نرخ بیکاری اسپانیا را به 11.3 درصد رسانده است، یعنی بالاترین در اتحادیهی اروپا. دانیل آنتونوچی، اقتصاددانی در مریل لینچ اینترنشنالِ لندن، میگوید: "اوضاع بدتر هم میشود؛ این تازه اول ماجراست". او پیشبینی میکند نرخ بیکاری اسپانیا تا سال آینده به 13 درصد برسد و بیکاری در اروپا از 7.5 درصد در پایان سال 2008، به 8.1 درصد برسد. آمار واقعی بیکاری بسیار بدتر از اینهاست اما دولتها با هزار حربه آن را پایین جلوه میدهند. همین وضعیت، به درجات مختلف، در تمام کشورها موجود است.
کارگران باید از استانداردهای زندگیشان دفاع کنند، حتی اگر نتوانند آنرا افزایش و بهبود بخشند. بیکاری جامعه را تهدید به فروپاشی میکند. طبقهی کارگر نمیتواند اجازه دهد بیکاری مزمن و عظیم در بگیرد. حق کار حقی پایهای است. این چه نوع جامعهای است که میلیونها مرد و زن قادر توانا را به زندگی انفعال اجباری محکوم کند آن هم وقتی که کار و مهارتهایشان برای ارضای نیازهای جمعیت نیاز است؟ مگر ما مدرسه و بیمارستان بیشتر نمیخواهیم؟ مگر ما جادهها و خانههای خوب نمیخواهیم؟ مگر نظام زیرساختها و حمل و نقل نباید تعمیر شود و ارتقا یابد؟
پاسخ این سوالها برای همه روشن است. اما پاسخ طبقهی حاکمه همیشه یکسان است: ما از پس خرج این چیزها بر نمیآییم. حالا همه میدانند که این پاسخ، غلط است. حالا میدانیم که دولتها میتوانند مقادیر عظیم پول تولید کنند به شرط اینکه برای منافع اقلیت ثروتمندی باشد که مالکیت و هدایت بانکها و صنایع را داراست. فقط وقتی اکثریت مردم کارگر میخواهند به نیازهایشان برسند، دولت جیب خالیاش را نشان میدهد.
این چه چیزی را ثابت میکند؟ ثابت میکند که ما در نظامی زندگی میکنیم که سود عدهای اندک مهمتر از نیازهای عدهی بسیار است. ثابت میکند که کل نظام تولیدی بر پایهی یک چیز و فقط یک چیز بنا شده است: انگیزهی سود یا به زبان ساده، حرص و طمع. وقتی کارگران اعتصاب میکنند، مطبوعات (که مالکیت و کنترل آنها هم با چندتایی میلیاردر است) به آنها لقب "حریص" میدهند. اما "حرص" آنها تنها مبارزه برای گذران زندگی است: برای پرداخت اجازه و وام مسکن، صورتحساب غذا و سوخت که ماه به ماه به طور مداوم افزایش مییابد، تامین کودکان و خانوادهها.
در طرف مقابل، حرصِ بانکداران و سرمایهداران حرصی برای انباشت ثروتهای عظیم از کار دیگران است (آخر آنها که خود چیزی تولید نمیکنند). این پول را میگیرند تا آن را خرج آثار هنری کنند (نه برای لذت بلکه باز هم برای سرمایهگذاری سودآور). خرج زندگی تجملی و افراطی یا احتکار بیشتر که همیشه به سقوط اقتصادی و بدبختی میکشد - البته نه برای خودشان که برای اکثریتی که جامعه بر شانهی کار مولدشان بنا شده است.
در گذشته کارفرمایان میگفتند که فنآوری جدید کار کارگر را کم میکند اما خلاف آن ثابت شده است. اتحادیهی اروپا همین تازگی قانونی تصویب کرده که حداکثر هفتهی کاری را به شصت ساعت میرساند! این اتفاق در اولین دههی قرن بیست و یکم میافتد که پیشرفتهای معجزهآسای علم و فنآوری معاصر بیش از تمام تاریخ قبلی، وسایلی برای کاهش کار تولید کرده است. منطق این اوضاع از کجا میآید؟ چگونه است که به تعداد عظیمی از بیکاران پول میدهند که هیچکاری نکنند و کارگران دیگر در محل کار را مجبور میکنند ساعتهای بیشتری اضافهکاری اجباری کنند؟
در دورهی شکوفایی کارفرمایان کارگران را مجبور میکنند اضافهکاری کنند تا آخرین چکهی ارزش اضافه را هم از کارشان بیرون بکشند. اما وقتی رکود آغاز میشود و آنها دیگر بازاری برای کالاهایشان ندارند بیهیچ تردیدی کارخانههایشان را تعطیل میکنند و نیروی کار را به خیابان میریزند و باقیماندهها را هم تا سرحد ممکن استثمار میکنند. سقوط سرمایهداری چنان است که بیکاری دیگر مشخصهای "مقطعی" ندارد و هر روز بیشتر اندامی یا "ساختاری" خواهد بود. مرد و زنی که بالای 40، 50 سال سن دارد شاید دیگر در تمام زندگیاش کار نکند و بسیاری از تعلیمدیدهها که کارشان را از دست میدهند مجبور میشوند برای بقا کارهای ناماهرانه و کمدرآمد انجام دهند.
این اقتصادیات دیوانهخانه است! از نظر سرمایهداری این اوضاع منطقی است. اما ما با منطقه دیوانهوار سرمایهداری مخالفیم! ما در مقابل شبح بیکاری شعار "کارهای عمومی" و "اشتراک کار بدون کاهش دستمزد"را پیش میگذاریم. جامعه مدرسه و بیمارستان و جاده و خانه میدهد. بیکاران باید در برنامهی وسیع کارهای عمومی به کار گماشته شوند.
اتحادیههای کارگری باید اطمینان کسب کنند که بیکاران رابطهی نزدیکی با کارگران دارند و در همبستگی مسئولیت متقابل در کنار همند. باید کار موجود را بدون کاهش دستمزد به اشتراک گذاشت! تمام کار موجود باید در تطابق با درجهی تعریف هفتهی کاری بین نیروی کار تقسیم شود. دستمزد متوسط هر کارگر باید مثل همان هفتهی کار قبلی باقی ماند. دستمزدها، تحت حداقلی اکیدا تضمینشده، مطابق با تغییرات قیمتها خواهد بود. این تنها برنامهای است که میتواند در زمان بحران اقتصادی حافظ کارگران باشد.
مالکین وقتی دارند سودهای آنچنانی میکنند با تعصب رمزهای کسب و کارشان را پنهان میکنند. حالا که بحران شده حسابشان را به عنوان "مدرک" روی میز گذاشتهاند که نمیتوانند از پس خواستههای کارگران بربیایند. این بخصوص در مورد سرمایهدارهای کوچکتر صدق میکند. اما اینکه مطالبات ما از نظر کارفرمایان "واقعگرایانه" است یا نه، مهم نیست. وظیفهی ما حفاظت از منافع حیاتی طبقهی کارگر و حفاظت از آن در مقابل بدترین نتایج این بحران است. رئیس و روسا اعتراض خواهند کرد که این باعث کاهش سودشان میشود و اثری منفی بر انگیزهشان برای سرمایهگذاری میگذارد. اما انگیزهی اکثریت مردم در نظامی که پایهاش سود خصوصی است، چه میشود؟ اگر منافع حیاتی اکثریت با خواستهای نظام کنونی مطابق نیست، مرگ بر این نظام!
آیا این واقعا منطقی است که زندگی و سرنوشت میلیونها نفر را بازی کورکورانهی نیروهای بازار تعیین کند؟ آیا عادلانه است که حیات اقتصادی سیاره مانند کازینویی بزرگ تعیین شود؟ آیا توجیهپذیر است که حرصِ سود تنها نیروی محرکهای است که تعیین میکند مردان و زنان شغلی و سقفی بالای سرشان دارند یا نه؟ پاسخ صاحبان وسایل تولید و آنان که بر سرنوشت ما سیطره دارند، مثبت است چرا که منافعشان اینگونه ایجاب میکند. اما اکثریت جامعه که قربانیان بیگناه این نظام آدمخواری هستند نظری بسیار متفاوت خواهند داشت.
کارگران از طریق مبارزه برای دفاع از خودشان در مقابل تلاش برای انداختن خرج بحران بر دوش آنها به نیاز به تغییر ریشهای در جامعه پی میبرند. تنها پاسخِ بستن کارخانهها، اشغال کارخانههاست: "کارخانهی بسته، کارخانهی اشغالی است!" این تنها شعار موثر برای نبرد با تعطیلیهاست. اشغال کارخانهها باید لزوما به کنترل کارگری ختم شود. کارگران از طریق کنترل کارگری تجربهی حسابداری و مدیریت شرکت را کسب میکنند تا بعدها بتوانند کل جامعه را اداره کنند.
این تجربهی پیشرفتهترین مبارزات کارگری در سالهای اخیر، بخصوص در آمریکای لاتین، بوده است. در برزیل (سیپلا/اینترفیبراس، فلاسکو و سایر کارخانهها)، آرژانتین (بروکمن، زانون و بسیاری دیگر) و ونزوئلا که غول نفتی پی.دی.وی.اس.آ در تعطیل کار روسا در 2002 و 2003 چندین ماه توسط کارگران اداره میشد و در همین کشور در سال 2005 جنبشی از کارخانههای اشغالی حول کارخانهی اینووال شکل گرفت و در حال قدرتگیری است.
کارگران در تمام این موارد و بسیاری دیگر با موفقیت تلاش کردهاند بر خلاف تمام احتمالات کارخانههایشان را تحت هدایت و مدیریت خود اداره کنند. اما کنترل کارگری نمیتواند هدف در خود باشد. این سوال مالکیت را پیش میآورد. این سوال را مطرح میکند: چه کسی ارباب این سرا است؟ کنترل کارگری یا به ملیسازی میرسد و یا تنها دورهای گذرا خواهد بود. تنها راهحل واقعیِ بیکاری، اقتصاد برنامهریزی سوسیالیستی بر پایهی ملی سازی بانکها و صنایع بزرگ تحت کنترل و مدیریت دموکراتیکِ کارگری، است.
مطالبات ما:
- نه به بیکاری! کار یا مراقبت کامل برای همه!
- مرگ بر اسرار شرکتها! دفاتر را باز کنید! بگذارید کارگران به تمام اطلاعات دسترسی داشته باشند. اطلاعات راجع به فریبکاری، احتکار، کلکهای مالیاتی، معاملات شکبرانگیز و سودها و مزایای اضافه. بگذارید مردم ببینند چگونه سرشان را کلاه گذاشتهاند و چه کسی مسئول خرابکاری امروز است!
- نه به تعطیلی کارخانهها! کارخانهی تعطیل، کارخانهی اشغالی است!
- ملیسازی تحت کنترل و مدیریت کارگری برای کارخانههای رو به تعطیلی!
- برنامهای وسیع از کارهای عمومی: برنامهی سریع ساخت و ساز مسکن اجتماعی با قیمت مناسب، بیمارستان و جاده جهت اعطای اشتغال به بیکاران.
- اعمال بلافاصلهی کار هفتگی 32 ساعته بدون کاهش دستمزد!
- زندهباد اقتصاد برنامهریزی سوسیالیستی که در آن بیکاری لغو شده است و روی پرچمش نوشته: حق همگانی برای کار.
مبارزه برای دفاع از استانداردهای زندگی
بانکداران و کارفرمایان سودهای فوقالعادهای به جیب زدند اما دستمزدهای اکثریت از نظر واقعی یا ثابت ماند یا کاهش یافت. شکاف بین ثروتمندان و فقرا هیچوقت به اندازهی امروز نبوده است. سودهای تاریخی با نابرابری تاریخی همراه بوده است. مجلهی اکونومیست (که نشریهای چپگرا نیست!) میگوید: "یک گرایش به واقع مداوم در 25 سال گذشته، گرایش به سمت تمرکز بیشتر درآمد در نقاط بسیار بالا بوده است" (اکونومیست، 17 ژوئن 2006). اقلیتی اندک بسیار ثروتمند شد و سهم کارگران در درآمد ملی مدام کاهش مییابد و فقیرترین قسمتها به فقری عمیقتر میغلطند. طوفان کاترینا به تمام جهان وجود شبهطبقهای از شهروندان محروم را نشان داد که در ثروتمندترین کشور دنیا در شرایط جهان سومی زندگی میکنند.
در آمریکا میلیونها نفر در معرض از دست دادن شغلها و خانههای خود هستند و سودآوری با همان روند ادامه دارد. در همان زمانی که بوش طرح نجات 700 میلیارد دلاری خود را اعلام کرد، شرکتهای خدمات آمریکایی شاهد افزایش بیسابقهی مشتریانی بودند که پول پرداخت صورتحسابهای گاز و برق خود را ندارند. بیشترین افزایش در قطعی برق در ایالات میشیگان (22 درصد) و نیویورک (17 درصد) بود گرچه در پنسیلوانیا، فلوریدا و کالیفرنیا هم افزایش، گزارش شد.
کارگران آمریکا امروز 30 درصد بیش از ده سال پیش تولید میکنند. اما دستمزدها افزایش چندانی نیافته است. ساختار اجتماعی هرروز پرتنشتر میشود. شاهد افزایشی عظیم در تلاطم جامعه حتی در ثروتمندین کشور جهان هستیم. این راه را برای انفجاری بزرگ از مبارزهی طبقاتی باز میکند. تنها آمریکا اینگونه نیست. شکوفایی اقتصادی در سراسر جهان با بیکاری بالا همراه بود. اصلاحات وامتیازات در اوج دورهی شکوفایی پس گرفته میشد. اما بحران سرمایهداری تنها به این معنی نیست که طبقهی حاکمه تحمل اصلاحات جدید را ندارد. آنها حتی ادامهی موجودیت آن اصلاحات و امتیازاتی را که کارگران در گذشته کسب کردهاند هم مجاز نمیدارند.
مردم کارگر هیچ مزیتِ واقعی از شکوفایی اقتصادی نبردند اما حالا صورتحساب رکود را جلوی آنها میگذارند. دارند همهجا به استانداردهای زندگی حمله میکنند. برای دفاع از سودهای رئیس و روسا و بانکداران باید دستمزدها را کاهش داد، ساعات و شدت کار را افزایش داد و خرجهای مدارس، مسکن و بیمارستانها را پایین آورد. این بدین معنی است که حتی شرایط نیمهمتمدن زندگی که در گذشته به دست آمد در خطر است. در شرایط کنونی هیچ اصلاحات معناداری بدون مبارزهای جدی بدست نمیآید. این تفکر که انجام این کار از طریق توافق با روسا و بانکداران ممکن است، از ریشه غلط است.
تفکر "وحدت ملی" برای مبارزه با بحران، دروغی کثیف به مردم است. چه وحدت منافعی بین میلیونها مردم سادهی کارگر و استثمارگران فوقثروتمند موجود است؟ تنها وحدت بین اسب و سوار که در آن دومی مهمیز خود را به اولی فرو میکند. رهبران احزاب سوسیالیست، کارگر و چپ که برای "اقدامات بحرانی" رای میدهند که شامل طرح نجاتهای آنچنانی برای بانکداران و کاهش و ریاضت برای اکثریت جامعه است دارند به منافع مردمی که آنها را انتخاب کردند، خیانت میکنند. آن رهبران اتحادیههای کارگری که میگویند در بحران "باید همه کنار هم باشیم" و تصور میکنند ممکن است با تعدیل تقاضاهای دستمزدها و قبول کردن شرایطی که کارفرمایان تحمیل میکنند، امتیازاتشان را حفظ کنند به چیزی درست برعکس آنچه میخواهند، میرسند. ضعف دعوت به تهاجم است! هر یک قدم که عقب برویم، رئیس و روسا سه قدم بیشتر طلب میکنند. راه آشتی طبقاتی و باصطلاح "واقعگرایی جدید" عاقبتی جز شکستهای جدید، تعطیلی کارخانهها و کاهش استانداردهای زندگی ندارد.
بیکاری بیمهابا بالا میرود و در عین حال هزینهی زندگی هم بالا میرود. سوخت، بنزین، برق، غذا - همه بالا رفتهاند و دستمزدها ثابت است و سود شرکتهای بزرگ انرژی سر به فلک میکشد. اقتصاددانان بورژوا در دورهی گذشته مدعی شدند که "تورم را رام کردیم". استدلالهایشان امروز چه مضحک به نظر میآید! خانوادههایی که دیروز با دو دستمزد زنده بودند امروز باید با یک دستمزد سر کنند - و یا هیچ دستمزد. مبارزه برای زندگی اکنون معنایی حتی زمختتر برای میلیونها نفر گرفته است. تورم و ریاضت دو روی یک سکهاند. هیچکدام به منافع طبقهی کارگر خدمت نمیکند. ما هرگونه تلاش برای انداختن بار بحران، انشقاق نظام بانکی و سایر عواقب بحران نظام سود بر دوش مردم کارگر عادی را نمیپذیریم. ما خواهان اشتغال و شرایط زندگی شایسته برای همه هستیم.
تنها راهحل افزایش چشمگیر قیمتها دستمزدهای متغیر است. یعنی توافقهای جمعی باید افزایش خودبخودی دستمزدها نسبت به افزایش قیمت کالاهای مصرفی را تضمین کنند. بانکداران و نمایندگان سیاسی شان به تودهها میگویند: ما نمیتوانیم دستمزد بیشتر بدهیم چون این باعث تورم میشود. اما همه میدانند که دستمزد است که دارد تلاش میکند به قیمت برسد و نه برعکس. پاسخ، دستمزدهایی متغیر است به طوری که میزان دستمزد به طور خودکار مطابق با افزایش هزینهی زندگی باشد. اما حتی این هم کافی نیست. آمار رسمی تورم را برای پایین نشان دادن میزان واقعی تورم جعل میکنند و بعد به کارگران این آمار دروغین را نشان میدهند و میگویند خواهان افزایش نشوید. در نتیجه اتحادیههای کارگری باید نرخ واقعی تورم را بر اساس قیمت احتیاجات ساده (از جمله اجاره خانه و سایر هزینههای مسکن) حساب کنند و این را تحت بررسی مداوم قرار دهند. تمام مطالبات دستمزد باید بر اساس این نرخ باشد.
مطالبات ما:
- دستمزد و مقرری قابل زندگی برای همه!
- دستمزدهای متغیر. افزایش دستمزد مطابق با افزایش هزینهی زندگی.
- اتحادیههای کارگری، شرکتهای تعاونی و انجمنهای مصرفکنندگان باید شاخص واقعی هزینهی زندگی را به جای شاخص "رسمی"، که انعکاسی از شرایط واقعی نیست، حساب کنند.
- بر پا ساختن کمیتههای کارگران، خانهداران، مغازهداران کوچک و بیکاران برای کنترل افزایش قیمت.
- لغو تمام مالیات غیرمستقیم و اعمال نظام به شدت تصاعدی مالیات مستقیم. تمام مالیات فقرا را لغو کنید و بگذارید ثروتمندان پول دهند!
- پایان فقر سوخت و کاهش چشمگیر صورتحسابهای سوخت! این تنها از طریق ملیسازی شرکتهای انرژی به دست میآید که به ما امکان میدهد قیمت مصرفکنندهی گاز و برق را مشمول کنترل قیمتی کنیم. سودآوری به خرج مردم دیگر ممنوع!
اتحادیههای کارگری
در دورهی کنونی کارگران بیش از هر وقت به سازمانهای تودهایشان و بخصوص اتحادیههای کارگری، نیاز دارند. اتحادیهی کارگری واحد پایهای سازماندهی است. بدون اتحادیههای کارگریِ قدرتمند نمیشود برای دفاع از دستمزدها و استانداردهای زندگی جنگید. به همین خاطر است که روسا و دولتهایشان همیشه میخواهند اتحادیهها را تضعیف کنند و با قوانین ضداتحادیهای سطح عملشان را محدود کنند.
دورهی طولانی شکوفایی اقتصادی بر رهبران اتحادیهها تاثیر گذاشت. آنها سیاستهای آشتی طبقاتی و "اتحادیههای خدمات" را درست وقتی اتخاذ کردهاند که شرایط چنین چیزهایی از بین رفته است. رهبران راستگرای اتحادیههای کارگری محافظهکارترین نیروی جامعه هستند. آنها به کارگران میگویند "ما همهمان در یک قایقیم" و همه باید فداکاری کنیم تا بحران حل شود. بهشان میگویند که رئیس و روسا دشمن نیستند و مبارزهی طبقاتی "قدیمی شده".
موعظه میکنند که باید بین کارگر مزدی و سرمایه به توافق رسید و اینرا "واقعگرایی جدید" مینامند. اما این در واقع بدترین نوع خیالبافی است. سازش بین منافع متناقض غیرممکن است. در شرایط کنونی تنها راه دستیابی به اصلاحات و افزایش دستمزد از طریق مبارزه است. در واقع باید برای دفاع از دستاوردهای گذشته که تحت خطر است، مبارزه کرد. این در تناقض مستقیم با سیاستهای آشتی طبقاتی رهبران است که نشان از گذشته دارد و نه حال و آینده.
طبقهی حاکمه در تلاش خود برای خنثیسازی اتحادیهها و تبدیل آنها به ابزاری برای کنترل کارگران، تمام سعی خود را میکند که رهبران اتحادیهها را فاسد کند و آنها را با دولت در هم آمیزد. ما با تمام چنین تلاشهایی مخالفیم و خواهان تقویت و دموکراتیزاسیون سازمان اتحادیههای کارگری در تمام سطوح هستیم. اتحادیهها باید مستقل از دولت باشند و باید رهبرانشان را کنترل کنند و آنها را وادار کنند که مدام برای منافع کارگران بجنگند.
رهبران اتحادیهای رفورمیست، که خود را عملی و واقعگرا میدانند در واقع به کلی کور و نفهم هستند. آنها هیچ اطلاعی از فاجعهای که بحران سرمایهداری به سمت آن میرود ندارند. آنها فکر میکنند میتوانند راه خود را پیش ببرند، یعنی حملات و سایر تحمیلات را بپذیرند به این امید که آخر کار همه چیز درست میشود. آنها درگیر "روابط خوب" با سرمایهداران میشوند به این خیال که به خواستشان میرسند. درست برعکس! تاریخ به ما نشان میدهد که ضعف دعوت به تهاجم است. هر قدم که عقب بروند، رئیس و روسا سه قدم بیشتر طلب میکنند.
حتی وقتی اینها با فشار از پایین مجبور به فراخواندن اعتصاب و اعتصاب عمومی میشوند، همه سعیشان را میکنند که چنین حرکاتی را به نمایش صرف محدود سازند، حرکاتی محدود در طول و سطح. وقتی مجبور میشوند تظاهرات تودهای فرابخوانند آنرا به نمایش و کارناوال با بادکنک و گروه موسیقی تبدیل میکنند که هیچ محتوای طبقاتی مبارزهطلبانهای نداشته باشد. برای رهبران، این تنها راهی برای بیرون کردن بخار است. برای ترید یونیونیستهای واقعی درست برعکس است: اعتصابات و تظاهرات راهی است تا کارگران قدرت خود را بفهمند و اوضاع را برای تغییر بنیادین در جامعه آماده کنند.
حتی در دورهی قبلی شاهد نارضایتی در نتیجهی حمله به حقوق کارگران و قوانین ضد اتحادیهای بودیم. این نارضایتی حالا به سطح میآید و در سازمانهای تودهای طبقهی کارگر، اول از همه اتحادیهها، ابراز میشود. رادیکالیزاسیون اعضا به تخاصم با محافظهکاری رهبران میکشد. کارگران خواستار تحول کامل اتحادیهها از بالا تا پایین میشوند و تلاش میکنند آنها را به سازمانهای جنگندهی واقعی بدل سازند.
ما خواهان ساختن اتحادیههای کارگری تودهای، دموکراتیک و مبارز هستیم که قابلیت سازماندهی اکثریت طبقهی کارگر، مطلع ساختن و آماده کردن عملی آنها را داشته باشند. نه فقط برای تحول رادیکال جامعه که برای ادارهی واقعی اقتصاد در جامعهی سوسیالیستی دموکراتیکِ آینده.
مطالبات ما:
- استقلال کامل اتحادیهها از دولت.
- پایان حکمیتِ اجباری (بین اتحادیهها و شرکتها)، معاملههای ضداعتصاب و سایر اقدامات برای محدود کردن سطح عملیاتی اتحادیهها.
- دموکراتیزه ساختن اتحادیهها و دادن کنترل کامل آنها به دست اعضا!
- لغو انتخاب مادامالعمر! انتخاب تمام مقامات اتحادیهها با حق برکناری.
- کنترل اعضا از جمله تقویت کمیتههای رهبری و ایجاد کمیتههای ویژهی اعتصاب در حین اعتصابات و سایر تخاصمات به عنوان وسیلهای برای تضمین کاملترین مشارکت بیشترین تعداد کارگران.
- ملیسازی فرماندهی عالی اقتصاد و ایجاد دموکراسی صنعتی که در آن اتحادیهها نقشی کلیدی در اداره و کنترل تمام محلات کار داشته باشند. ترید یونیونیسم هدف در خود نیست. هدف، تحول سوسیالیستی جامعه است.
جوانان
بحران سرمایهداری آثاری بخصوص منفی بر نسل جوان دارد که کلید آیندهی نژاد بشری هستند. زوال فرطوطِ سرمایهداری فرهنگ را تهدید و جوانان را بیروحیه میکند. لایههای بسیاری از جوانان که راهی بیرون از این بنبست نمیبینند طعمهی الکلیسم، اعتیاد به مواد مخدر، جرم و جنایت و خشونت میشوند. وقتی جوانان را بخاطر یک جفت کفش کتانی به قتل میرسانند باید از خود بپرسیم در چه نوع جامعهای زندگی میکنیم. جامعه جوانان را تشویق میکند از محصولاتی استفاده کنند که استطاعتش را ندارند و بعد در نتیجه پر از هراس و وحشت میشود.
مارگارت تاچر، آن کشیشِ ارشد اقتصاد بازار، زمانی میگفت که چیزی به نام جامعه وجود ندارد. این فلسفهی نابودگر از زمانی که سی سال پیش به عمل درآمد، ویرانگرترین نتایج را داشته است. این فردگرایی زمخت نقشی عظیم در ایجاد روحیهای از خودپرستی، طمع و بیتفاوتی به مصائب دیگران داشته است که چون سمی به بدن جامعه وارد شده است. این جوهر واقعی اقتصاد بازار است.
معیار واقعی سطح تمدن در جامعه شیوهای است که ما از سالمندان و جوانانمان نگهداری میکنیم. با این معیار ما را نمیتوان جامعهای متمدن حساب کرد؛ ما جامعهای بر لبهی پرتگاه بربریت هستیم. حتی در دورهی شکوفایی و اوج اقتصادی نشانههای از بربریت در جامعه بود: موجی از جرم و جنایت و خشونت و گسترش روحیهی ضداجتماعی و نهیلیستی در میان لایهای از جوانان. اما این روحیهها انعکاسی مومنانه از اخلاقیات سرمایهداری هستند.
ارتجاعیون با صدای بلند علیه این اوضاع اعتراض میکنند اما از آنجا که نمیتوانند اعتراف کنند این اوضاع عواقب آن نظام اجتماعی است که از آن دفاع میکنند، توان ارائهی هیچ راهحلی را ندارند. تنها پاسخ آنها پر کردن سلولهای زندانها از جوانانی است که یاد میگیرند چگونه به جای افرادی آماتور، جانیانی واقعی باشند. و اینگونه است که به حلقهی بیرحمی از ازخودبیگانگی اجتماعی، اعتیاد به مواد مخدر، زوال و جنایت وارد میشویم.
"پاسخ" حاکمان چیزی نیست جز مجرم خواندن جوانان، انداختن تقصیر مشکلاتی که خود جامعه ایجاد کرده بر گردن آنان، افزایش سرکوب پلیس، ساختن زندانهای بیشتر و اعمال مجازات سنگینتر. این اقدامات به جای حل مشکل تنها آنرا شدت میبخشند و حلقهی بیرحمی از جرم و جنایت و از خودبیگانگی ایجاد میکنند. این نتیجهی منطقی سرمایهداری و اقتصاد بازار است که انسانها را تنها "عوامل تولید" میداند و همهچیز را معطوف به انگیزهی سود میکند. پاسخ ما، سازماندهی جوانان و پیوستن به طبقهی کارگر در مبارزه علیه سرمایهداری و برای سوسیالیسم است!
بحران سرمایهداری به معنای بیکاری بیشتر و زوال بیشتر زیرساختها، تحصیلات، بهداشت و مسکن است. این زوال استانداردهای تمدن با خود خطر تجزیهی اجتماعی بیشتر را به همراه دارد. این به معنای افزایش جرم و جنایت، واندالیسم، رفتار ضداجتماعی و خشونت خواهد بود.
باید اقداماتی فوری انجام داد تا نگذاریم لایههای جدیدی از جوانان به باتلاق بیروحیگی سقوط کنند. مبارزه برای سوسیالیسم به معنای مبارزه برای فرهنگ در وسیعترین معنای آن است. مبارزه برای آمال جوانان، دادن هدفی به زندگیشان است که چیزی بیش از مبارزه برای بقا در سطحی به زحمت بالاتر از حیوانات باشد. اگر با مردم مثل حیوان برخورد کنی، آنها نیز مثل حیوان برخورد میکنند. اگر با مردم مثل انسان برخورد کنی، آنها نیز همینگونه برخورد میکنند.
کاهش آموزش و پرورش در تمام سطوح، لغو کمکهای دانشجویی و تحمیل هزینهها و وامهای دانشجویی به این معنی است که جوانان طبقهی کارگر از تحصیلات عالی محروم میشوند. اکثریت جوانان به جای اینکه تعلیم کافی ببینند تا به نیازهای جامعه خدمت کنند و دسترسی به فرهنگ داشته باشند به بیگاری در شغلهای ناماهرانه با حقوق کم محکوم میشوند. در عین حال به شرکتهای خصوصی اجازه میدهند در آموزش و پرورش دخالت کنند و این را هر روز بیشتر بازار دیگری برای سودآوری تلقی میکنند.
مطالبات ما:
- تحصیلات شایسته برای تمام جوانان.
- برنامهی عظیم مدرسهسازی و نظام حقیقتا رایگان تحصیلات در تمام سطوح.
- الغای فوری هزینههای دانشجویی و اعطای کمک مالی برای امرار معاش برای تمام دانشجویانی که مشمول تحصیلات عالی میشوند.
- پایان سلطه و استثمار تحصیلات به دست شرکتهای بزرگ. شرکتهای خصوصی را از تحصیلات و آموزش و پرورش، بیرون کنید!
- تامین باشگاههای جوانان، کتابخانهها، مراکز ورزشی، سینماها، استخرهای شنا و سایر مراکز تفریحی با بالاترین امکانات برای جوانان.
- برنامهی مسکن عمومی با قیمت مناسب برای دانشجویان و زوجهای جوان.
"عملگرایی"
بحران سرمایهداری باعث شده بانکداران و سرمایهداران در همهجا بخواهند کل بار بحران را روی دوش مردمی بیاندازند که کمتر از همه استطاعت آن را دارند: کارگران، طبقهی متوسط، بیکاران، سالمندان و بیماران. مدام این استدلال را تکرار میکنند که چون بحران درگرفته، استطاعتِ بهبود یا حتی حفظ استانداردهای زندگی را نداریم.
این استدلال که پولی برای اصلاحات نیست، دروغی آشکار است. کلی پول دارند که خرج تسلیحات و جنگهای مجرمانهی تجاوزگرشان در عراق و افغانستان کنند. اما پولی برای مدارس و بیمارستانها ندارند. کلی پول دارند تا به ثروتمندان یارانه دهند (مثل هدیهی کوچک 700 میلیارد دلاری بوش به بانکداران). اما پول مقرری و بیمارستان و مدرسه ندارند.
اینگونه است که استدلال دفاع از "عملگرایی" پوچ میشود. "عملی" بودن یا نبودن اصلاحات مشخص بستگی به این دارد که در خدمت منافع طبقهای مشخص هست یا نه. در تحلیل نهایی، عملی بودن آن (یعنی اینکه عملی میشود یا نه) به مبارزهی طبقاتی و توازن قوای واقعی مربوط میشود. وقتی طبقهی حاکمه را به از دست دادن همه چیز تهدید کنی، همیشه حاضر است امتیازاتی بدهد که "استطاعتش را ندارد". این را در مه 1968 در فرانسه دیدیم که طبقهی حاکمهی فرانسه به افزایش عظیمی در دستمزدها و بهبودهای مهمی در شرایط و ساعات کار راضی شد تا اعتصاب عمومی را پایان بخشد و کارگران را به ترک کارخانههایی که اشغال کرده بودند، وا دارد.
وقوع بحران شاید در ابتدا شوک ایجاد کند اما این به زودی به عصبانیت بدل میشود چرا که مردم میفهمند دارند از آنها میخواهند خرج این بحران را بدهند. شاهد تغییراتی ناگهانی در آگاهی خواهیم بود که میتواند در عرض 24 ساعت تغییر کند. جنبشی بزرگ در تنها یک کشور مهم میتواند به تغییری سریع در کل موقعیت منجر شود، مثل سال 1968. تنها دلیلی که این هنوز اتفاق نیافتاده این است که رهبری سازمانهای تودهای کارگران از وقایع عقب است و نتوانسته آلترناتیوی واقعی ارائه کند. با اینحال همین حالا شاهد نشانههایی از تغییر هستیم.
در دورهی اخیر شاهد اعتصابات عمومی و تظاهراتهای تودهای در سرتاسر اروپا بودهایم. در یونان از زمان قدرت گرفتن حزب دستراستیِ "دموکراسی نوین" در سال 2004 شاهد نُه اعتصاب عمومی بودهایم. در شش ماه اول سال 2008 بلژیک شاهد موجی از اعتصابات غیرقانونی، یادآور دههی 1970، بود. جنبش خودبخود از بخشی به بخش دیگر گسترش مییافت. در مارس 2008 شرکت حمل و نقل برلین (BVG) با اعتصاب طولانی و مبارزهجویانهی رانندگان و کارگران تعمیر و مدیریت، فلج شده بود. پس از سالها امتیازدهی و عقبنشینی اتحادیهها، کارگران گفتهاند که دیگر تحمل ندارند. در اسپانیا هزاران دانشجو در روز چهارشنبه 22 اکتبر به خیابانها ریختند تا علیه طرحهای خصوصیسازی تحصیلات دانشگاهی اعتراض کنند و در ضمن با هرگونه طرحی که بحران سرمایهداری را از طریق کاهش در تحصیلات، بهداشت و سایر خدمات عمومی به گردن کارگران میاندازد، مخالفت کنند.
در ایتالیا دانشجویان به حرکت در میآیند. صدها هزار دانشجوی مدارس و دانشگاهها به همراه معلمان و استادان و والدین در سراسر ایتالیا علیه تلاش برلوسکونی برای خصوصیسازی بیشتر تحصیلات به حرکت در آمدهاند. این به اشغال مدارس و دانشگاهها انجامیده است. پاسخِ دولت تهدید به استفاده از پلیس مسلح علیه دانشجویان بوده است. در روز شنبه 11 اکتبر، 300 هزار نفر از کارگران و جوانان در رم در تظاهراتی که حزب احیای کمونیستی (ریفوندازیونه کمونیستا) فراخوان داده بود، شرکت کردند.
تمام اینها نشان میدهد که وقتی استانداردهای زندگی کارگران را نابود کنند، آنها دست به سینه نمیایستند. صحنه آمادهی عروج عظیمی از مبارزهی طبقاتی است. کارگران علاقهای به منطق نظام سود ندارند. وظیفهی ما دفاع از منافع طبقهمان و حفظ استانداردهای زندگی و بهبود شرایط کارگران تا سطوحی است که به استاندارد زندگی متمدن برسد. اگر پول برای بانکداران هست، پول برای تامین اصلاحاتی که ما نیاز داریم تا جامعه، جایی مناسب برای زندگی باشد، هم هست!
از حقوق دموکراتیک دفاع کنیم!
کارگران اروپای غربی و آمریکای شمالی در طی بیش از نیمقرن بر این باور بودند که دموکراسی همیشه ثابت است. اما این توهم است. دموکراسی ساختاری بسیار شکننده است و تنها در کشورهای ثروتمندی ممکن است که طبقهی حاکمه میتواند امتیازات مشخصی به تودهها بدهد تا مبارزهی طبقاتی را تعدیل کند. اما وقتی شرایط عوض میشود، طبقهی حاکمه در کشورهای "دموکرات" به همان راحتی که مردی از این کوپه به کوپهی دیگرِ قطار میرود، به دیکتاتوری گذر خواهد کرد.
در شرایط اوجگیری مبارزهی طبقاتی، طبقهی حاکمه به سمت ارتجاع میرود. آنها اعتراض میکنند که اعتصابات و تظاهراتها زیاد شده و تقاضای "نظم" میکنند. اخیرا از کوسیگا، که وزیر کشور دموکرات مسیحی ایتالیا در دههی 1970 و بعدها رئیس جمهور کشور بود و اکنون سناتور مادامالعمر است، پرسیدند که راجع به تظاهرات دانشجویی چه کار باید کرد. او پاسخ داد:
"بگذارید یک مدتی سرشان گرم باشد. پلیس را از خیابانها و دانشگاهها بیرون بکشید، جنبش را با ماموران مخفی که آمادهی هرکاری هستند پر کنید و بگذارید تظاهراتکنندگان ده روزی مشغول نابود کردن مغازهها، آتش زدن ماشینها و وارونه کردن شهرها شوند. بعد که حمایت مردم را به دست آوردند - و وقتی مطمئن شدیم صدای آژیر آمبولانس بلندتر از آژیر پلیس و کارابینیهری (پلیسِ ایتالیا) است - نیروهای نظم باید بیرحمانه به دانشجویان حمله کنند و راهی بیمارستانشان کنند. دستگیرشان نکنید که قاضیان بلافاصله آزادشان میکنند؛ این دانشجویان و لبته استادانی را که به جنبش دامن زدند کتک بزنید".
این هشداری از چیزی است که میتوانیم در دورهی پیشروی اوجگیری مبارزهی طبقاتی در ایتالیا و سایر کشورها انتظار داشته باشیم. در آینده، به علت ضعف رهبران رفورمیست، ممکن است که بتوانند نوعی دیکتاتوری بناپارتیستی (ارتش-پلیس) در یک کشور اروپایی برپا کنند. اما در شرایط معاصر چنین رژیمی بسیار ناپایدار خواهد بود و احتمالا دیری نخواهد پایید.
در گذشته در ایتالیا، آلمان و اسپانیا دهقان و خردهبورژوازی عظیم بود و پایهی تودهای ارتجاع شد. این پایه اکنون از بین رفته است. در گذشته اکثر دانشجویان از خانوادههای ثروتمند بودند و حامی فاشیستها میشدند. امروز بیشتر دانشجویان، چپ هستند. ذخایر اجتماعی ارتجاع، محدود است. سازمانهای فاشیستی کوچکند، گرچه میتوانند به شدت خشن باشند و این نشان ضعف و نه قدرتشان است. باضافه پس از تجربهی هیتلر بورژوازی به هیچ وجه نمیخواهد قدرت را به دیوانهها بسپارد. آنها ترجیح میدهند خود را روی افسران ارتش "محترم" بنا کنند و از دار و دستههای فاشیستی به عنوان نیروی مکمل استفاده کنند.
در همین دورهی اخیر حقوق دموکراتیک در همهجا مورد حمله قرار گرفته است. طبقهی حاکمه با استفاده از بهانهی قوانین ضدتروریستی قوانین جدیدی برای محدود کردن حقوق دموکراتیک اعمال میکند. پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر، بوش به سرعت قانون امنیت کشور را به میان آورد. دولت بوش میخواهد بنیان رژیم دموکراتیکی را که انقلاب آمریکا تاسیس کرد نابود کند و به سمت نوعی حکومت آزاد از موانع قانون پیش رود. قوانین مشابهی در بریتانیا و سایر کشورها نیز تصویب شده است.
ما برای دفاع از تمام حقوق دموکراتیکی که طبقهی کارگر در گذشته کسب کرده است، مبارزه میکنیم. مهمتر از همه ما مدافع حق اعتصاب و تظاهرات و مخالف تمام محدودیتهای قانونی بر اتحادیههای کارگری هستیم. همه باید حق پیوستن به اتحادیههای کارگری و مشارکت با کارگران برای دفاع از حقوق خود را داشته باشند. مدافعین سرمایهداری اغلب سوسیالیسم را در مقابل دموکراسی قرار میدهند. اما همان کسانی که سوسیالیستها را محکوم به ضددموکرات بودن میکنند و خود را مدافعین دموکراسی مینامند همیشه آتشیترین دشمنان دموکراسی بودهاند. آنها به راحتی فراموش میکنند که حقوق دموکراتیکی که ما امروز داریم را طبقهی کارگر در مبارزهای طولانی و تلخ علیه ثروتمندان و قدرتمندانی به دست آورده که همیشه مخالف تک تک خواستههای دموکراتیک بودهاند.
طبقهی کارگر طرفدار دموکراسی است چون به او مطلوبترین شرایط برای پیشبرد مبارزه برای سوسیالیسم را میدهد. اما ما میفهمیم که دموکراسی در زمان سرمایهداری لزوما باید محدود، یکطرفه و صوری باشد. آزادی بیان به چه درد میخورد وقتی تمام روزنامهها و مجلات و شرکتهای تلویزیونی بزرگ و تالارها و تئاترها به دست ثروتمندان است؟ تا زمانی که زمین و بانک و انحصارات بزرگ در درست عدهای قلیل است تمام تصمیمات مهم که بر زندگی ما اثر میگذارد نه در پارلمانها و دولتهای انتخابی که پشت درهای بستهی هیئت مدیرهی بانکها و شرکتهای بزرگ گرفته میشود. بحران کنونی این واقعیت را جلوی چشم همه قرار داده است.
سوسیالیسم یا دموکراتیک است و یا هیچ نیست. ما خواستار دموکراسی حقیقی هستیم که در آن مردم ادارهی صنعت، جامعه و دولت را به دست خود میگیرند. این دموکراسی حقیقی خواهد بود و نقطه مقابل کاریکاتوری که اکنون میبینیم و در آن هر کس میتواند (کم و بیش) هر چه میخواهد بگوید به شرطی که تصمیمات مهمی را که بر زندگی ما اثر میگذارد، گروههای کوچک و انتخابنشده پشت درهای بسته هیئتمدیرهی بانکها و انحصارات بزرگ بگیرند.
مطالبات ما:
- لغو فوری تمامی قوانین ضد اتحادیهای.
- حق کارگران برای پیوستن به اتحادیه، اعتصاب، پیکت و تظاهرات.
- حق آزادی بیان و تجمع.
- نه به محدودیتهای حقوق دموکراتیک به بهانهی قوانین باصطلاح ضدتروریستی!
- سازمانهای کارگری باید تفکر غلط "وحدت ملی" با دولتها و احزاب سرمایهداری به بهانهی بحران را رد کنند. اینها خود مسئول بحران هستند و میخواهند خرجش را به گردن طبقهی کارگر بیاندازند.
ادامه دارد
<< Part 1 | Contents | Part 3 >> |